بخشی از مقاله

آموزش و پرورش


فهرست منابع :
1ـ عسكريان، مصطفي، «جامعه شناسي آموزش و پرورش».
2ـ مقدم، بدري، «كاربرد روانشناسي آموزشگاه».
3ـ خمارلو (ميرهادي)، توران، «جستجو در راهها و روش‌هاي تربيت».
4ـ شريعتمداري، علي، «اصول تعليم و تربيت».
5ـ راوندي، مرتضي، «سير فرهنگ و تاريخ تعليم و تربيت در ايران و اروپا».


از آموزش و پرورش تعاريف زيادي به عمل آمده است. عده اي آن را عمل بار آوردن كودك يا جوان مي‌دانند كه وسيله قرار مي‌گيرد تا جميع استعدادهاي رواني و جسماني تحت تعليم گسترش يابد.


گروهي معتقدند آموزش و پرورش عملي است كه به وسيلة بزرگسالان روي خردسالان انجام مي‌شود و به عبارت ديگر عملي است كه نسل متقدم بر روي نسل متأخر انجام مي‌دهد.
دسته‌اي آموزش و پرورش را كنش‌هاي تأثيراتي مي‌دانند كه در متعلم اعمال مي‌شوند تا بدان وسيله در او شناخت‌ها، عادات، ارزش‌ها، روش زندگي و … بوجود آمده و به او اجازه مي دهد كه از خود فعاليتهاي نهادي را كه شخصاً قادر به تحقق آنها نبوده است، بروز دهد.


بنابر تعاريف فوق مي‌توان گفت كه آموزش و پرورش عملي است به منظور تربيت و تكامل روان و جسم، احساسات و عواطف يك فرد، كه يك جامعه يا يك گروه اجتماعي سعي دارد بوسيلة آن قدرتي را كه از طريق يادگيري‌هايش بدست آورد، جهت ادامة حيات فردي و جمعي به اعضاي جوان انتقال دهد. اين چنين تربيتي لازم است تا موجب شود كه فرد با استفاده بهتر از منابع موجود در يك جامعه و تفهيم ارزش‌هاي واقعي آن به سوي زندگي بهتر در آن جامعه جهت خود و ديگر افراد جامعه سوق داده شود. از اين روست كه هدف تعليمات رسمي در يك اجتماع بايد ضمن شناخت و شكوفايي استعدادها به حقيقت آنچه كه مي‌تواند ايده‌آل باشد و آنچه كه بايد مورد استفاده قرار گيرد، بپردازد.


كوشش‌هاي تربيتي بايد داراي هدفي چون فراهم نمودن تسهيلات ادامة حيات فرد در ارتباط با جمع، متناسب با مكان و زمان، تفهيم مفاهيم ارزش‌ها، پيشرفت‌هاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي باشد.


مفهوم تعليم و تربيت در هر جامعه‌اي با نظام اجتماعي آن ارتباط داشته و هدف تربيت در هر جامعه‌اي اختصاص به آن دارد. از اين روست كه در جوامع مختلف مي‌تواند در مفهوم انتقال دانستني‌ها، انتقال و تحليل يادگيري‌ها، يك نياز انساني، وسيلة حكومت حكام، وسيله منازعه براي توليد و بالاخره وسيلة منازعة طبقات اجتماعي محسوب گردد.


نهاد آموزش و پرورش، در هر معنا و مفهومي كه بكار ‌رود، مي‌تواند وسيله لازمي باشد جهت پيشرفت هر تحول دريك جامعه و بخصوص تحولي كه در شئون مختلف اجتماعي بكار رفته و سياست زندگي جمعي را استحكام مي‌بخشد.


از اين روست كه تعليم و تربيت مي‌تواند در قالب مفهوم يك نياز و لازمه‌ي بقاي هر جامعه‌اي قلمداد شود.
عده‌اي از مربيان وظيفة تعليم و تربيت را انتقال سرمايه تمدني ذكر كرده‌اند كه در اينجا بايد اين نكته مدنظر مربيان باشد كه تنها انتقال اين ميراث موجب ترقي و توسعه آن نمي‌شود زيرا بسياري از افكار نظريات، آداب و رسوم و عقايدي كه سال‌ها در ميان مردم يك جامعه نفوذ داشته و بوسيلة نسل‌ها انتقال يافته‌اند و اين افكار و نظريات به همان وضع سابق باقي مانده،

بر اعمال مردم حكومت دارند. بنابراين وظيفة تعليم و تربيت در مقابل ميراث فرهنگي يا سرماية تمدني نه تنها انتقال آنها از نسلي به نسل ديگر است بلكه كار مهم تعليم و تربيت يا مربي كمك به افراد در ارزش سنجي اين ميراث و توسعة آن‌هاست و شايد يكي از عوامل عقب ماندگي كشورهايي كه در گذشته فرهنگ‌هاي غني داشته‌اند همين امر بوده است كه آنها فقط به انتقال ميراث فرهنگي خود پرداخته‌اند و اقدامي براي ارزش سنجي و توسعه و پيشرفت آن ميراث نكرده‌اند.


مدرسه مؤسسه‌اي از نهاد اجتماعي تعليم و تربيت است كه تربيت اعضاي آيندة اجتماع را به عهده مي‌گيرد. لازمة تحقيق امر آموزش و پرورش اين است كه عمدتاً ارتباطي بين انسانها بوجود آورد و اجتماع كه خود معجوني از ارتباطات است، دراين راه اقدام مي‌كند. روابط انساني موجود در درون مدرسه، جانبخش ارتباط اجتماعي است.

چون مدرسه در قالب ارتباطات عمدي كه بوجود مي‌آورد از طرق مختلف به فردي كه در آينده قسمتي از مسئوليت‌هاي اجتماعي را به عهده خواهد گرفت، فهميدن و تجزيه و تحليل كردن را در كنار آموخته‌هاي خودكفايي جهت امرار معاش مي‌آموزد. از اين روست كه مدرسه خود سيمايي است از اجتماع، در قالب اجتماعي كوچك براي كودكان و نوجوانان كه كاملاً مشخص از ساير جوامع بشري است. بعلاوه برآورد آرمان‌هاي عالي آموزش و پرورش در رفع نيازهاي اجتماعي را برنامه هايي منظم و قبلاً تدراك شده‌اي لازم است. نظام‌هاي تربيتي با اقدام براين عمل تحقق آن را در محلي به نام مدرسه يا آموزشگاه عملي مي‌سازند.


مدرسه جهت سازندگي اجتماعي كوشش مي‌كند در برنامه‌ريزي‌هاي خود، خواسته‌هاي اجتماعي را در مورد توجه قرار ‌دهد.
دراين مسير با تصميم يگانگي و يكساني هدف بين دانش آموزان وحدت جامعه را تضمين مي‌كند. جوامع متمدت امروزي با يادگيري‌هاي غيرمستقيم نمي‌توانند نيازهايشان را برآورده سازند، لذا وجود مدرسه الزامي شده و آن را ركني از استمرار انسانهاي اجتماعي قلمداد مي‌كند. اين اجتماع كوچك دانش آموختن را با ايجاد قدرت عمل اشاعه داده، حس اطاعت از قانون و مناطق را در فرد تقويت مي‌نمايد.


مي توان اذعان نمود كه اجتماعي بدون تعليم و تربيت نمي‌تواند موجود باشد، چه آموزش و پرورش عامل اصلي و اساسي اجتماعي شدن هر فرد مي‌باشد. كودك به محض ورود به مدرسه با دنيايي جديد روبرو مي‌شود، او با يك رشته از مقررات لازم‌الاجرا مواجه شده و در مقابل فردي به نام معلم كه مستقيماً به هدايتش پرداخته و به كمك ساير وسايل انتقال دانستني‌ها و ايجاد انگيزش به آموختن در اجتماعي شدن كودك ايفاي نقش مي‌كند. اين واقعيت در مدارس ابندايي بيشتر به چشم خورده و اجازه اين اظهار نظر را مي‌دهد كه انگيزة اجباري و رايگان كردن اين دوره از تعليمات پايه‌اي عمدي و قرارگرفتن آن از سرلوحة برنامه‌هاي اجتماعي، همين امر است.


امروزه نقش مدرسه با هدف‌هاي گذشته آن كه صرفاً جنبة تعليمات به ويژه در مسير خواندن و نوشتن داشت، بكلي عوض شده است. بدين طريق كه آموزشگاه امروزي وظيفه دارد، ضمن انتقال دانستني‌هاي مربوط به خواندن و نوشتن در تربيت انساني سازنده همت گماشته و به جمعيت تحت تعليم خود بياموزد كه ضمن كشف وجود خود، با شناخت از زندگي جمعي در شناخت وجودي ديگران نيز موفق شود. بدين طريق درست استدلال كرده و قضاوت نمايد، راه ارتباط با ديگران را بياموزد، روشن ببيند و نيك بينديشد و به طور كلي هدف نهايي خود را با انساني ساختن محتواي تعليمات در راه تربيت انسان دنبال كند. چون او اشاعه گر ايدئولوژي نهادي است كه بايد ضمن تبعيضات درك الويت‌ها و تفهيم دموكراسي‌ با پرورش اذهان باز در تحكيم انسانيت در جوامع بشري اهتمام ورزد.


اجتماع از مدرسه به عنوان يك مؤسسه تربيتي متوقع است كه ضمن ايجاد تربيت اجتماعي در دانش آموزان بتواند در پرورش افراد سازنده جهت رفع نيازهاي اجتماعي نيز اهتمام ورزد. ولي باتوجه به برنامه‌ها و كيفيت محصول آن ضعف كفايت در ايفاي نقش آن كاملاً مشهود مي‌گردد و بدين طريق مدرسه پاسخگوي خواسته‌هاي اجتماعي با درصدي بالا نشده و غيرمستقيم با تربيت مستقيم اجتماعي شدن بهتر دانش آموزان را عايد نمي‌كند.


در بعضي از جوامع بخصوص در جوامع سرمايه داري بعلت وجود فواصل محدود، در ميان طبقات اجتماعي مدرسه براي فرزندان متعلق به طبقات غيرمرفه كه داراي كمبود‌هاي زبان تفهيمي و فرهنگي كه ناشي از نارسايي‌هاي اقتصادي است، نمي‌تواند به صورت يكسان اجراء شود. بدين جهت است كه برنامه‌هاي تربيتي با برخورد با نارسايي‌ها، عدة كثيري از تودة اجتماعي را پس از سالها سرگرمي بدون اندوخته لازم وارد اجتماع مي‌سازد.


به اين ترتيب ضمن تضعيف سازندگي آنان جهت جامعه، مدرسه كه بايد گسترش دهنده دموكراسي باشد، پرپركنندة گل آن مي‌شود چون اگر مدرسه كودك را در جوامع سرمايه داري، اندك توشه‌اي هم بدهد مستقيماً به خدمت سرمايه‌داران گسيل مي‌دارد.


محكوم كردن مدرسه به طور اعم بدور از انصاف است چون اگر آموزش و پرورش يك نهاد اجتماعي است و نظام هر اجتماعي در هدف‌هاي ايدئولوژي آن دخالت دارد، بدين نحو آموزشگاه مؤسسه‌اي است كه ايدئولوژي دولت را اشاعه مي دهد. پس مدرسه موقعي براي اجتماع است كه از طريق نظام هر اجتماعي نارسايي‌هاي اقتصادي و نابرابري‌هاي موقعيت‌ها تضعيف شده و مدرسه دستگاه ايجاد هدف‌هاي گروه خاصي نباشد. در آن صورت مدرسه از موازين دموكراسي اجتماعي برخوردار خواهد شد.


نيروي انساني آموزش و پرورش :
يكي از عناصر عمدة آموزش و پرورش نيروي انساني لازم است. آموزش و پرورش رسمي كه زيرنظر سازمان مستقلي اشاعه مي‌يابد از انسان‌هايي به نام معلم در برآوردن اين هدف كمك مي‌گيرد. هرچند تدريس حرفه‌اي بيش نيست ولي مي‌توانيم بدون توجه به مفهوم صرف تدريس در قالب انتقال دانستني‌ها آن را يك هنر تلقي كنيم. دارا بودن دانشي وسيع نمي‌تواند ملاك اصلي براي اشغال مقام معلمي باشد. بلكه شرط عمده احراز مقام معلمي علاوه بر آمادگي فرد براي پذيرش دانستني‌ها اين است كه از شرايطي خاص برخوردار باشد.


برخورداري او از شرايطي خاص جهت ايجاد دگرگوني‌هاي لازم در رفتار شاگرد و تكميل استناجات او از مفاهيم است. جهت برآوردن اين هدف تربيتي لازم است در آمادگي اين نيروي انساني دقت نمود.


محتوي برنامه‌ي تربيت معلم با برخورداري از كيفيتي خاص مي‌تواند معلم را در رسالتش ياري دهد. از آن جمله مي‌توان گفت برنامه‌ي تربيت معلم بايد :
ـ معلم را به تشريح و تفهيم مسائل مختلف قادر سازد.
ـ حس ايجاد گفت و شنود را در او تقويت كند.
ـ نحوة گوش دادن به شاگردان و حس دفاع از حقايق را با شناخت مسائل اجتماعي در او بيدار سازد.
ـ در امر آموزش و يادگيري و شناخت‌هاي لازم براي شاگرد به او مهارت بخشد.
ـ از اطلاعات كافي در مورد موادي كه مسئول تدريس آن است او را بهره‌ور سازد.
ـ جهت شناخت قانون زندگي جمعي به او كمك نموده و در تبديل محيط كلاس درس به جامعه كوچك او را آماده سازد.


ـ در ايجاد احساس مسئوليت به او كمك نموده و او را در مقابل شاگردان مسئول سازد.
ـ نحوة تكامل و گسترش كيفيت‌هاي رواني را براي او روشن سازد.
ـ براي توسعه‌ي شناخت‌هاي فردي هماهنگ با نيروي فرهنگي و اخلاقي او را قادر سازد.
ـ بطور كلي از مجموع برنامه‌هاي تربيت معلم آزاد منشي و قضاوت صحيح ايجاد شود.


براساس نكات فوق برنامه‌ي تربيت معلم با نقشي كه باتوجه به محتواي برنامه و كيفيت تعليماني كه به آن واگذار مي‌شود، ارتباط دارد. ولي تنظيم و ترتيب برنامه‌هاي كامل براي تربيت معلم، نمي‌تواند اميدوار سازد كه مربيان بهتري تربيت خواهند شد.

زيرا قبل از تنظيم برنامه‌هاي تربيت معلم لازم است خواسته‌ها و استعدادهاي داوطلبان كه همه در ايجاد علاقة شغلي آنها مؤثر است، مورد توجه قرار گيرد. بدين معني كه در گرايش‌هاي شغلي داوطلبان حرفة معلمي، اشكالات رواني و اجتماعي آنها سنجيده مي‌شود. امروزه، حرفه‌اي كه نتواند گذران زندگي را بهتر تأمين كند، از مقام اجتماعي پست‌تري برخوردار است و در ضمن ناراحتي‌هاي رواني براي فرد بوجود خواهد آورد. پس قبل از اينكه داوطلبان شغل معلمي براي تربيت انتخاب شوند، نخست راهنمايي شغلي براي حرفه معلمي مي‌بايست بوجود آيد. و سپس علاقه و انگيزش‌هاي شغلي داوطلبان از نظر عشق به تربيت و ياددادن سنجيده شود.


درحال حاضر معلم به علت دريافت‌هاي خود به عنوان حقوق در مقام مقايسه با ساير مشاغل نمي‌تواند هزينه‌هاي زندگي خود را كاملاً تأمين كند، از اين رو اكثراً داوطلبان با كيفيت به خصوص پس از تحصيلات متوسطه به مسيرهاي تحصيلي پر درآمد روي آورده‌اند.


معلم و آموزش و پرورش :
معلم و دانش آموز دوركن مهم و اساسي آموزش و پرورش هستند. معلم براي موفقيت در كار خود نه تنها بايد تلاش كند تا دانش آموزان خود را بهتر بشناسد و به نيازهاي آنان پي ببرد، بلكه بايد خود را نيز بشناسد و از نيازها و آرزوهاي خود آگاه باشد و ضمن پيدا كردن نقاط ضعف خود در صدد رفع و بهبود آنها برآيد.


گاهي ديده مي‌شود، كه پس از دريافت مدرك تحصيلي و پايان دورة كارآموزي معلمان رابطه‌ي خود را با كتاب و مطالعه قطع مي‌كنند و همان معلومات قبلي خويش را به دانش آموزان انتقال مي‌دهند، با اين تصور كه به هدف خود رسيده‌اند. غافل از اينكه آغاز به تدريس براي آنها بايد آغاز يادگيري باشد و پيوسته خود را به فراگيري مطالب تازه ملزم سازند.

معلم بايد هميشه از خود و كاري كه مي‌كند ارزشيابي به عمل آورد. بدين منظور رابطه‌اش بايد با ساير معلمان، دانش آموزان و اولياي آنها و اجتماع برقرار باشد تا به نيازهاي آنها پي ببرد، هدف‌هاي آموزشي را با در نظر گرفتن اين نيازها دنبال كند و در صورت عدم رضايت از نتايج كارخود درصدد تغيير و اصلاح نواقص برآيد. معلم بايد هميشه اين پرسش برايش مطرح باشد كه چه مي‌كند؟ چرا چنين مي‌كند؟ چگونه مي‌تواند بهتر به هدف برسد و آيا در كارش موفق است يا خير؟


نقش معلم در آموزش و پرورش :
نقش معلم در آموزش و پرورش با نقش او در گذشته متفاوت است و اين تفاوت به خاطر آن است كه هدف‌هاي آموزشي امروز با گذشته تفاوت دارد.
در حال حاضر هدف آموزش تنها از بركردن مطالب و بازگو كردن آنها نيست، بلكه تمام جنبه هاي شخصيت دانش آموز مورد نظر است. به عنوان مثال وقتي صحبت از رشد دانش آموز مي‌شود فقط رشد يكي از جنبه‌هاي شخصيتي او مانند رشد، هوش، يادگيري و رياضيات و غيره مورد نظر نيست، بلكه رشد دانش آموز از تمام جهات و باتوجه به هدف‌هاي فردي و اجتماعي مورد نظر مي‌باشد.


از جمله عوامل مؤثر در رشد كودك، معلم بويژه معلم كودكستان و سالهاي اول دبستان است. معلم در واقع جانشين مادر است. كودك كه از دامن خانواده جدا مي‌شود و به آموزشگاه مي‌رود، معلم را در نقش مادر مي‌بيند و همان نگرشي را كه نسبت به مادر دارد به او انتقال مي دهد. چنانچه معلم نقش خود را خوب ايفاء كند، نقش مادر دوم را در زندگي كودك دارد و در رشد و سلامت او مؤثر واقع مي‌شود.


معمولاً كودك نسبت به معلم نگرش مثبت و محبت دارد، زيرا نگرش خود نسبت به مادر را، به او تعميم مي‌دهد. ولي گاهي بعضي از عوامل موجب مي‌شود كه كودك از معلم و آموزشگاه گريزان شود و اين عوامل به معلم و طرز رفتار اوؤ نگرش او نسبت به دانش آموز، محيط آموزشگاه، نگرش پدر و مادر نسبت به معلم و بالاخره به هوش، استعداد و شخصيت خود كودك بستگي دارد. اغلب ديده شده است كه دانش آموزان باهوش و قوي معلم را موجودي مهربان و دوست داشتني مي‌دانند و دانش آموزان ضعيف او را موجودي نامهربان و بي توجه مي‌دانند.


هدف‌هاي آموزش ممكن است كوتاه مدت يا دراز مدت باشد، در هر حال معلم براي نيل به اين هدفها با در نظر گرفتن خصوصيات فرد فرد دانش آموزان، نگرش آنها، ارزش‌ها، ميزان استعداد آنها و سازگاري آنها با محيط به طرح برنامة آموزشي مناسب بپردازد.


عشق به يادگيري و كنجكاوي يكي از خصوصيات طبيعي بشر است و در واقع اين دانش آموز است كه مطالب را فرا مي‌گيرد. نقش معلم تنها هدايت و راهنمايي، ايجاد موقعيت‌هاي مناسب براي كسب تجارب لازم، برانگيختن و تشويق و بطور كلي تسهيل مراحل يادگيري در جهت رشد و ناسازگاري دانش آموز با محيط و ايجاد تغييرات رفتاري لازم در او مي‌باشد.


آموزش صحيح و درست به دانش آموز اين توانايي را مي‌دهد كه هنگام برخورد با مسائل و مشكلات تازه درك صحيح داشته باشد و راه‌حل مناسب را بيابد. به همين دليل ديگر امروزه به امور دور از ذهن و انتزاعي و مسائلي دور از زندگي روزمره چندان توجه نمي‌شود، بلكه كوشش برآن است كه در تمرين‌هايي كه داده مي‌شود از امور روزمرة زندگي بيشتر استفاده شود تا دانش آموزان با امور واقعي آشنا گردند.


هدف از تعليم و تربيت آن است كه هر فرد دانش آموز را تعليم دهند چون هر فرد به سهم خود حقوق خاصي دارد و بايد اين امكان را داشته باشد تا استعداد و لياقت خود را پرورش دهد و شخصيت او مهم شمرده شود.


بنابراين مدارس و ساير مراكز آموزشي مسئوليت دارند كه به هردانش آموزي دربارة وضع اجتماعي خود چيزهايي ياد بدهند و آنها از طرز زندگي در مدرسه ياد بگيرند كه چگونه بايد در زندگي اجتماعي رفتار كنند و براي زندگي فردي و اجتماعي خود برنامة صحيح و منظمي داشته باشند.


معلم در آموزش و پرورش راهبري است كه با مساعي خود محيطي بوجود مي‌آورد كه در آن محيط شاگرد موقعيتي براي يادگيري مطالب نو و تصحيح و تكميل آموخته هاي اشتباه و ناقص خود پيدا كند. بدين ترتيب شرايط ايجاد شده بوسيله مدرسه كه معلم بهساز آن شرايط است، موجب مي‌گردد كه فرد دانش آموز خود را براي زندگي فردا و حل مشكلات ناشي از زندگي جمعي آماده سازد. پس معلم به مثابه هماهنگ كنندة ارتباطات در ميان شاگردان، هدف اجتماعي آموزش و پرورش را كه تربيت انسان اجتماعي است، در چهار ديواري كلاس برآورده نموده و ارتباط بين مدرسه و جامعه را بر قرار مي‌سازد.


در بعضي از كشورها كمبود معلم موجب شده كه عده اي بدون صلاحيت را وارد جرگة معلمي سازند كه اين امر موجبات تنزل كارآيي تعليم و تربيت را فراهم نموده و متعاقب اين امر دستمزد معلم نسبت به ساير مشاغل كاهش يافته و در نقش معلم خدشه بوجود آورده است. ولي نظر به اينكه آموزش و پرورش در هر صورت يك نياز اجتماعي است و از طرفي با پيشرفت‌هاي تكنولوژي نياز به امر تعليم و تربيت بيش از پيش افزايش مي‌يابد، لذا با وجود تزلزل‌هاي قبلي پايگاه معلم، نمي توان نقش او را كم اثر دانست.


ويژگي‌هاي يك معلم :
وضع اخلاقي و اهليت و شايستگي معلم در قرون وسطي مورد توجه نبود، ولي امروزه در كشورهاي پيشرفته به نقش پرورشي مربي اهميت فراوان مي‌دهند.
از نخستين خصوصياتي كه يك مربي بايد براي اشتغال به تدريس و پرورش اطفال و جوانان واجد باشد، خويشتن شناسي است كه خود مقدمه اي براي شناسايي دانش آموزان و محيط كلاس است. همانطوري كه يك روانكاو تا زماني كه از لحاظ روانكاوي مورد تحليل واقع نگردد، نمي‌تواند دست به درمان بيماران رواني بزند،

همانطور، يك مربي تا مادامي كه به شناسايي خويشتن نپردازد، نمي‌تواند در زندگي و غفلت از احوال و اعمال به خود توجه كند. مربي بايد خود را بشناسد، بداند كه كيست و چه مي‌‌خواهد و چرا زندگي مي‌كند؟ با هر عمل نفوذي به راهي و با هر گفته به طرفي متمايل نگردد، با معرفت به احوال خويش، شخصيتي بدست آورد كه هر لحظه، به قيافه‌اي در نيايد و هر زمان به راهي نرود.


بنابراين خصلت شناسي معلم را آنطور كه هست به خودش مي‌شناساند، سپس راه شناسايي ديگران و اجتماع را برايش سهل و روشن مي‌سازد. معلمي مسئوليتي بسيار خطير و سنگين و دشوار است، مشروط براينكه به ارزش تأثيراتي كه بر روي اطفال و نوجوانان مي‌گذارد، آگاه باشد و بداند كه ديگران از او درس مي‌گيرند. و معلمي كه خود را بشناسد شاگردان خود را بهتر و عميق‌تر خواهد شناخت و مؤثرتر و عميق‌تر خدمت خواهد كرد.


بعضي از افراد گويا ذاتاً معلم آفريده شده اند و بدون ديدن هيچ گونه آموزش ويژه‌اي در كار تدريس موفق هستند. برعكس افرادي هم هستند كه حتي با ديدن دوره‌هاي كارآموزي هم در كار تدريس موفقيتي ندارند. ولي بطور كلي مي‌توان گفت بيشتر افراد با كارآموزي صحيح و آشنايي با اصول روانشناسي و تربيتي مي‌توانند در كار معلمي افراد موفقي باشند.
در مورد اين پرسش كه معلم خوب و موفق چه كسي است نمي‌توان پاسخ قاطعي داد زيرا اين امر كاملاً بستگي به فرهنگ و ارزش‌هاي يك ملت دارد و قبل از اينكه در مورد خوبي‌ها و يا بدي‌هاي معلم قضاوت شود بايد معيارهايي تعيين گردد تا برحسب آن معيارها معلم ارزشيابي شود و اين معيارها بايد به هدفهاي آموزشي بستگي تام داشته باشد.


هرچند مشخصات يك معلم خوب و موفق در موقعيت ها و محيط هاي مختلف متفاوت است با اين حال معلم‌ها بطور كلي خصوصيات مشتركي دارند كه عبارتند از :
ـ علاقه به تدريس : به اين معني كه معلم بايد به تدريس بطور اعم و به تدريس موضوع خاصي كه مورد تدريس اوست بطور اخص علاقه داشته باشد.
ـ ثبات عاطفي و رواني : معلم به عنوان يك رهبر و الگوي رفتاري بايد در افكار و اعمالش ثبات داشته باشد و تحت تأثير عواطف و هيجاناتش تصميم گيري نكند، بطوري كه دانش آموزان بتوانند از اين نظر به او اطمينان داشته باشند.


ـ ادامه به يادگيري : معلم كسي است كه هميشه احساس نياز به يادگيري و فراگيري مطالب تازه و ادامه به مطالعه داشته باشد و مطالعات خود را پس از كسب مدرك تحصيلي متوقف نكند.
ـ مهرباني و همدردي با دانش آموزان : معلم بايد رفتارش به طريقي باشد كه دانش آموزان بتوانند آزادانه ناراحتي‌ها و مشكلات خود را با او در ميان بگذارند و اطمينان داشته باشند كه به مناسبت اشتباهاتي كه كرده اند مورد انتقاد و بي مهري واقع نخواهند شد.


ـ روحية همكاري : يك معلم خوب هميشه آماده همكاري با ديگر معلمان است، خصوصاً اگر احساس كند كه وجودش دراين همكاري مؤثر و لازم است.
ـ صبر و بردباري : يكي از خصوصياتي كه واقعاً يك معلم بايد از آن برخوردار باشد، بردباري است. زيرا اصولاً معلم با كودكان و نوجوانان سر و كار دارد و اين افراد به مناسبت كمي تجربه گاهي اوقات رفتاري از خود بروز مي‌دهند كه چنانچه معلم در برابر آنها بردباري كافي نداشته باشد، موجب ناراحتي خواهد شد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید