بخشی از مقاله
بهار
پيشگفتار
بهار آخرين استاد شعر كلاسيك فارسي است . شاعري از تبار بزرگان كه به ويژه قصيده سرايي ، ادامه دهندة راه استاداني چون رودكي و عنصري و فرخي و ناصر خسرو و سنائي و انوري بشمار مي آيد ؛ اما در عين حال نسبت به گرايش هاي شعر نو عنادي ندارد و خود نيز در زمينه شعر نو معتدل طبع آزمائي كرده است . بهار در زندگي اش همواره آزاديخواه و ايران دوست باقي ماند اما با هوشياري و مهارتي كه مي توان آن را نوعي هنر صيانت نفس ناميد از تصفيه هاي خونين نظام رضا شاهي جان به در برد . او كه طرفدار رنجبران و فقرا بود در عين حال زندگي سياسي همواره به جناح قوام السلطنه وفادار ماند كه مظهري از اشرافيت كشور شمرده مي شد . بهار البته اديب و هنرمندي پروردة انقلاب مشروطيت و فرهنگ
مردم گراي آن بود اما بهار در مقايسه با سه شاعر برگزيده همين انقلاب عاقبت بهتري داشت ؛ عارف قزويني سال هاي آخر عمر خود را در تبعيد و فقر سپري كرد ميرزاده عشقي با گلولة مزدوران نظميه ترور شد و فرخي يزدي در زندان ديكتاتور سر به نيست گرديد و حتي گورش نيز شناخته نيست. بهار كه جهنم و منش آنها را داشت پس از دو بار به زندان افتادن توانست زنده بماند در اواخر سلطنت رضا شاه شغل دانشگاهي و فرهنگستاني بگيرد و در زمان سلطنت محمد رضا شاه در كابينه قوام السلطنه وزير فرهنگ شود . با همة اين احوال نمي توان حضور مستمر بهار را از مقولة سازش و تسليم دانست ؛ چرا كه با توجه به حجم آثار با ارزشي كه چه در زمينه شعر و چه در عرصة تحقيقات ادبي پديد آورده است مي توان گفت كه زندگي بهار خود پديده أي است شايسته بررسي : به عنوان يك اديب و يك مرد سياسي .
براي چنين جستجوئي مفيدترين منبع شعرهاي خود بهار است كه بر ميراث پنجاه سال شاعري و كل زندگي صاحب اثر شهادت مي دهد. خوشبختانه ديوان چاپ شده بهار نخست بر پاية تاريخ سرودن شعرها تنظيم شده و هر شعر نيز شناسنامه يا معرفيكوتاهي بر پيشاني دارد. دو ديگر اين كه در بهار سودائي هست شايد بتوان گفت سوداي يادگار نهادن . او همواره نگران است كه براي خوانندگان بعدي سرچشمة مار و انگيزة آثارش را روشن كند ؛ كمتر شاعري هست كه چون او اين همه آگاهي از جزئيات زندگي اش در اثرش نهفته باشد. بر پاية اين امكانات شايد بتوانيم حرف هاي نگفته را فاصله هاي خالي ميان سطور را نيز به نوعي حدس بزنيم . مي دانيم كه بخش عمده اي از سروده هاي بهار در دوران اختناق و نظارت مميزي پديد آمده است ؛ شاعر به روشي تقيه آميز منظومه هايي تدارك ديده كه سرشار از گوشه و كنايه هاست و در آن قطع كلام هاي عمدي و سكوت هاي قهري با پژوهش گر شكيبا سخن مي گويند.
كودكي و نوجواني
محمد تقي ملك الشعراء بهار در 18 آذرماه 1265 شمسي در محلة سرشور شهر مشهد به دنيا آمد . پدر او ميرزا كاظم متخلص به صبوري ، ملك الشعراء آستان قدس رضوي بود . خاندان پدري بهار خود را از نسل ميرزا احمد صبور كاشاني (متوفي به سال 1192 ش) شاعر و قصيده سراي سرشناس عهد فتحعلي شاه قاجار مي دانند . انتخاب تخلص صبوري از سوي پدر بهار نيز به همين مناسبت است . در عين حال اين خاندان خود را از تبار برمكيان به شما مي آورند و بهار در شعري به اين مورد اشاره مي كند ( شايد انتخاب نام «نوبهار» از
سوي شاعر براي روزنامه اش كه در اوان جواني تأسيس كرد ، به همين علت باشد ؛ چراكه برمكيان توليت معبد بودائي «نوبهار» را در بلخ به عهده داشته اند ) . مادر بهار از يك خاندان اصيل تجارت پيشه و نياكانش از معاريف گرجستان و مسيحيان قفقاز بودند كه پس از جنگ هاي ايران و روس توسط عباس ميرزا به ايران آورده شده و دين اسلام را پذيرفته بودند .
بهار در چنين خانواده اي ابتدا در چهار سالگي نزد زن عمويش تحصيلات ابتدائي متداول (قرآن ـ فارسي) را آغاز مي كند . سپس به مكتب مردانه مي رود . كتاب صد كلمه را در مكتب و شاهنامة فردوسي را نزد پدر مي خواند . اولين شعر خود را در هفت سالگي در بحر نقارب مي سرايد و از پدر جايزه مي گيرد :
تهمتن بپوشيد ببر بيان بيامد به ميدان چو شير ژيان
بين هفت تا ده سالگي در مكتب شعرهايي مي گويد : از جمله مكتب دار پير و بعضي هم مكتبي ها را هجا و برخي ديگر را مدح مي كند . در ده سالگي در راه سفر به كربلا ، همراه با خانواده ، در بيستون بيتي مي سرايد ، كه پدر غالباً آن را به شوخي در مجالس دوستانه مي خواند :
به بيستون كه رسيدم يك عقربي ديدم
اگر غلط نكنم از ليفند فرهاد است
تا پانزده سالگي ، محمد تقي جوان در شاعري و نيز شعر و نقاشي طبع خود را آزموده است . اما پدر كه تا اين هنگام مربي و مشوق اوست ، ناگهان معتقد مي شود كه زمانه عوض شده و فرزندش با شعر نمي تواند زندگي خود را تامين كند و بايد به دنبال كسب تجارت برود. بنابراين تحصيل او را متوقف مي كند و فرزند را ، براي فراگرفتن راه و رسم كاسبي ، به دكان بلور فروشي دائي اش مي فرستد ، اما بهار در روح خويش شاعر است و براي دل خود همچنان مي سرايد . در سال 1283 ش ، در هجدهمين بهار عمر شاعر پدرش در مي
گذرد و مسئوليت سرپرستي خانواده ، يعني مادر و خواهر و دو برادر كوچك به عهدة شاعر جوان مي افتد ، قصيده اي در مدح مظفرالدين شاه مي نويسد و به تهران مي فرستد . به پاداش آن شاه يكصد تومان صله براي بهار مي فرستد و لقب پدر ـ ملك الشعرائي آستان قدس رضوي را به وي تفويض مي كند . اين سخن سراي هجده ساله آنچنان در آثاري كه مي سرايد مهارت به خرج مي دهد كه اغلب فضلاي معاصر كارش را باور نمي كنند و اشعارش را از سروده هاي پدرش مي دانند ، بنابراين بارها در مجامع ادبي با بديهه سرائي مورد آزمايش قرار مي گيرد ، تا بالاخره تثبت مي شود. از آن جمله مي توان به چند رباعي ، كه با التزام كلمات خاص في المجلس سروده شده اشاره كرد . مثلاً :
با استفاده از چهار واژة تسبيح ، چراغ ، نمك و چنار ، رباعي زير را في البداهه ساخت :
با خرقه و تسبيح مرا ديد چو يار
گفتار ز چراغ زهد نايد انوار
كس شهد نديده است در كان نمك
كس ميوه نچيده است از شاخ چنار
اما گرچه شاعر از نظر همشهريانش تثبيت شده است ماجراي شك به استعداد او سالها دنباله مي يابد ، چنان كه شايع مي كنند كه وي اشعار و تخلص خود ، يعني «بهار» را از ديوان خطي شاعري گمنام به نام بهار شيرواني برداشته است و اين شك پراكني بي خيال شعرهاي تازه اي كه بهار به مناسبت اوضاع روز مي سازد با نوعي عناد سال ها ادامه مي يابد .
به هر حال شاعر جوان ، كه با به دست گرفتن شغل پدر از تامين معاش آسوده شده ، به ادامه تحصيلات ادبي مي پردازد ؛ اصول عالي ادب فارسي و مقدمات عربي را نزد اديب نيشابوري و صيدعلي خان درگزي و ساير فضلاي خراسان فرا مي گيرد . آرزو دارد براي ادامة تحصيل به فرنگ برود و در رشته أي از علوم جديد تخصص به دست آورد ، اما مسئوليت
سرپرستي خانواده از يك سو و آغاز انقلاب مشروطيت كه قالب هاي ذهني او را در هم ريخته موجب تحول عميقي در انديشه اش مي شود ، از سوئي ديگر مانع از اجراي اين تصميم مي گردد . بهار وارد در فعاليتهاي سياسي مي شود ، به صف آزاديخواهان و مشروطه طلبان مي پيوندد و در بيست سالگي به عضويت انجمن مخفي «سعادت» در مي آيد .
نخستين اشعار سياسي
بهار حدود بيست سال دارد كه فرمان مشروطيت امضاء مي شود . او معمم جواني است كه در زادگاهش شهر مشهد مي زيد . اشتغال هاي او ، پيش از اين رويداد مهم ، يكي تقليد از چكامه هاي استادان قديم شعر فارسي است و ديگر تثبيت خود به عنوان شاعري جانشين به حق حرفه پدر اين اشتغالات چه بسيار مناقشه ها و درگيري هاي شاعرانه و چه قدرت نمايي هايي از سوي سخن پرداز جوان به همراه دارد . جواني او بي غم و سرخوش مي گذرد ؛ خود وي اين بيست سالگي را چند سال بعد در قصيده سرگذشت شاعر چنين يادآوري و تشريح كرده است :
بيست ساله شاعري با چشم هاي پر فروغ
جز من اندر خاوران ن معروف و نام آور نبود
خانه اي شخصي و مبلي ساده و قدري كتاب
آمد و رفتي و ترتيبي ، كز آن خوش تر نبود
مادرم تدبير منزل را نكو مي داشت پاس
پاسداري در جهانم بهتر از مادر نبود
بهار پا به عرصة فعاليت سياسي و اجتماعي و همكاري با مراكز انقلابي مي گذارد و در سرنوشت ملي مردم ايران شريك مي شود . در نخستين اشعار سياسي اش آنگاه كه به زبان تودة مردم در ستايش مشروطيت سخن مي گويد . چيزي جز مفهوم عام و كلي «عدل» را نشناخته است .
پنج ماه پس از صدور فرمان ، مظفرالدين شاه قاجار در مي گذرد و فرزندش محمد علي شاه به جاي او مي نشيند . شاه جديد از اساس با حكومت مردم مخالف است و اين را همه از جمله شاعران جوان مي دانند . شاعر ، كه مسئول و مداخله گر شده خطاب به شاه تركيب بند بلندي به نام «آئينه عبرت» مي سازد كه موضوع آن بعدها در ديگر آثارش تكرار مي شود ؛ شاعر تلخ و شيرين تاريخ ايران را از مبدا شاهنامه تا روزگار خود بر مي شمرد ، شاه را از انديشة دشمني با مشروطيت و قانون اساسي برحذر مي دارد و با لحني ناصحانه و جاسنگين ، او را به داد و دهش مي خواند . اشعار تندي خطاب به شاه مستبد خو مي سازد ؛ از آن جمله يك مثنوي است به نام « اندرز به شاه» با مطلع :
پادشاهها چشم خرد باز كن
فكر سرانجام ز آغاز كن
دو شعر معروف بهار ، «فتح تهران» و «فتح الفتوح» كه در بزرگداشت قهرمان مردم (ستارخان) و قهرمان اشراف (سپهدار) است ، تحليل سياسي بهار را از اوضاع منطقه نشان مي دهد . نگاه او كه نگران افق هاي پيرامون است ، خطر اصلي را مي شناسد ، وحشت خود را از دو همسايه به خصوص همساية شمالي كه به خاطر هم مرزي با خراسان خطرناك تر است ، به روشني آشكار مي كند . عناصر عمدة آثار اين دوران او عبارتند از :
افتخار به تاريخ گذشته ، يادآوري پيروزي هاي اميران و سرداران قديمي ايران ، ستايش فلسفة عدالت و تبليغ اخلاق ميهني و مذهبي و همه به قصد يكپارچه كردن مردم پراكنده و بي خبر در برابر موج بلعنده بيگانگان .
گام هاي انقلابي
شناخت بهار از مرام هاي سياسي جديد به ميزان شايان توجهي مرهون آشنايي او با حيدرخان عمو اوغلي است . حيدر خان اين انقلابي حرفه اي يا به قول عارف قزويني «چكيدة انقلاب» كه در مبارزات انقلابي روسيه شركت كرده و عضو «حزب اجتماعيون عاميون» قفقاز بود . در سال 1289 شمسي به قصد تاسيس شعبة «حزب دموكرات» با هدفهايي در عمق «سوسياليستي» به مشهد سفر مي كند . با شاعر جوان كه مقالات شورانگيزش را قبلاً مي شناخت آشنا مي شود و بهار به عنوان عضو كميتة ايالتي اين حزب در خراسان برگزيده مي شود .
روز پنجشنبه 21 مهر ماه 1289 ، نخستين شمارة روزنامة نوبنياد نوبهار ، به عنوان ارگان و ناشر افكار حزب دموكرات در مشهد ، به مديريت بهار منتشر مي شود . مقالات روزنامة نوبهار بيشتر پيرامون اوضاع روز ، خطر بازگشت ارتجاع ، خطر مداخله روسية تزاري در امور ايران ، مخالفت با بقاي نيروهاي نظامي روس در ايران كه به شمال كشور و بويژه خراسان وارد شده بودند ، و انتقادهاي شديد است از سياست هاي استعماري روسيه در ايران ، كه از مستبدان حمايت مي كرد .
در اين هنگام بهار يكي از پرانگيزش ترين شعرهاي خود را منتشر مي كند « ايران مال شماست » در مقابله با اولتيماتوم سروده شده است . شاعر جوان همه نيروي طبيعي ، دانش اكتسابي و شناختش را از تودة مردم به كار مي گيرد تا ملت را به جنبش درآورد و در اين راه از دو اهرم نيرومند مدد مي گيرد كه دستمايه شعرهاي بعدي او و بسياري شاعران ديگر شده است ؛ « غيرت اسلامي» و «جنبش ملي»
هاي لي ايرانيان ، ايران اندر بلاست
مملكت داريوش ، دستخوش نيكلاست
مركز ملك كيان ، در دهن اژدهاست
غيرت اسلام كو ، جنبش ملي كجاست ؟
برادران رشيد ، اين همه سستي چراست ؟
ايران مال شماست ، ايران مال شماست !
روز چهارم آذر ماه 1290 ، به دستور صريح ژنرال كنسول روس ، روزنامه نوبهار توقيف مي شود و بلافاصله به جاي آن شاعر جوان تازه بهار را منتشر مي كند . بازارهاي مشهد بسته مي شود ، دموكرات هاي خراسان به دستور كميتة مركزي حزب اسلحه بر مي گيرند و شاعر در روزنامه تازه بهار طي مقالاتي پرشور مردم را به جهاد ترغيب مي كند ، اما اين روزنامه نيز پس از انتشار 9 شماره به دستور وثوق الدوله وزير خارجه وقت به وسيلة حكومت خراسان تعطيل مي شود . زمينه سازي كنسول ، پس از آنكه نمي تواند با شاعر كنار آيد منجر به تكفير و اخراج او همراه 9 تن از دوستانش از مشهد مي گردد .
بهار مجموع عواملي را كه باعث نفي بلد و توقف قلم او شد ، چنين بر مي شمارد :
گرچه بود از كفر كافر ماجرائي طبع دور
گام هاي انقلابي ليك بي كيفر نبود
در هزار و سيصد و سي روسيان روسبي
طرد كردندم به ري ، زيرا كم ياور نبود
از خدا بيگانه ام خواندند اندر مرز توس
در طي راه تبعيد بهار و همفكرانش در بيابان ، گرفتار دزدان مي شوند و اموالشان به غارت مي رود . بين سبزوار و شاهرود براي دومين بار با حيدخان عمو اوغلي و ابوالفتح زاده ، كه از طريق مشهد عازم روسيه و اروپا هستند ، ديدار مي كند و شاعر آن هار با معرفي نامه أي خطاب به شيخ جواد تهراني ، روانه مشهد ميكند .
اما هنگاميكه برادر بزرگ قوام ، يعني وثوق الدوله ، قرارداد 1919م را با انگلستان مي بندد ، كه قبول نوعي تحت الحمايگي براي كشور به شمار مي آيد . مي توان درماندگي و بلاتكليفي شاعر مسئول را حس كرد . اكثر شاعران و نويسندگان آزاديخواه با اين قرارداده مخالفت كرده اند و اين مخالفت در آن ايام نوعي شناسنامه ملي به شمار مي آمده است . اما بهار اظهار نظر در اين باره را مسكوت مي گذارد و از همه بدتر از سوي مخالفان سياسي اش متهم مي شود كه از وجوه رشوه سهمي به او رسيده است . در ديوان بهار مكاتبة منظومي بين وثوق الدوله و بهار وجود دارد ؛ شاعر با فرستادن يك رباعي ظاهراً مي خواهد از وثوق الدوله استمالت و به سوي او دست دوستي دراز كند ، اما پاسخ وي رباعي تلخ وزير است كه بي نيازي و بي زاري خود را از شاعر شكر كلام و شمشير قلم شاعر اعلام مي كند . آنگاه بهار ن غرور شاعرانة خود را به ياد مي آورد و چنين مي سرايد :
أي خواجه وثوق ، گاه غرق تو رسد
هنگام خمود رعد و برق تو رسد
جامي كه شكسته اي به پاي تو خلد
تيغي كه فكنده اي به فرق تو رسد
بهار و رژيم كودتا
روز سوم اسفند ماه 1299 ش ، كودتاي قزاقان به سركردگي رضاخان ميرپنج روي مي دهد . دولت تهران آنچنان ناتوان و بي ابتكار است كه كودتا با حداقل تلاش به پيروزي مي رسد و دو روز بعد فرمان رياست وزراء سيدضياء الدين (طباطبائي) به عنوان نخست وزير كودتا ، از احمد شاه گرفته مي شود . دولت جديد كه به كابينه سياه معروف مي شود مي كوشد با
گرفتن قيافة انقلابي از آرزوهاي جامعه سوء استفاده كند . بي درنگ گروهي از رجال قوم و سران اشراف كشور توقيف مي شوند . آيا اين همان رژيم مقتدر و نجات بخشي است كه در ادبيات آروزيش را مي كردند ؟ عارف و عشقي و بسياري روشنفكران مدت ها چنين باوري داشتند ، اما بهار نه ! زيرا گذشته از هرچيز او بخاطر وابستگي اش به گروه قوام السطنه جزو دستگير شدگان است . شاعر جمعاً سه چهار روز در زندان و سه ماه در ملك خود در شميران تحت نظر مي ماند . مرد محبوس به مدد شهود شاعرانه دريافته است كه تاريخ ميهن او
بطور جدي ورق خورده و آينده از لوني ديگر است . حوادث چهارسال بعدي ، يعني تعطيل نهادهاي مشروطيت و روي كار آمدن پادشاهي پهلوي ، مويد همين حس مشهود است . با اين همه لبة تيز حمله بهار متوجه سست رايي ، زر پرستي و بي تصميمي احمد شاه است ، كه به هرحال به عنوان پادشاه مشروطه حق دخالت در امور را نداشت و نه متوجه انتقاد از بانيان كودتا .
سه ماه و اندي پس از كودتا ، سيدضياءالدين بركنار مي شود ، بي سروصدا ايران را ترك مي كند و رضاخان سردار سپه به عنوان وزير جنگ و همه كاره كشور به صف اول مي آيد كه اين تنها نتيجة كودتا است ؛ زيرا قوام السطنه كه جزو محبوسان بود از زندان بيرون مي آيد و يكسر به رياست وزرا منصوب مي گردد . بهار انتشار دورة جديد نوبهار هفتگي را از مهرماه 1301 آغاز مي كند و در آن سلسله مقالاتي دربارة تاريخچه اكثريت در مجلس چهارم به چاپ مي رساند . در همين زمان نزد هرتسفلد آلماني به فراگيري زبان پهلوي مي پردازد كه تا سال 1305 به طول مي انجامد و بهار بعدها متن هايي را از پهلوي به فارسي ترجمه خواهد كرد .
شاعر در راستاي مبارزة مستمرش با توطئه جمهوري خواهي ، از يك شگرد مطبوعاتي سود مي برد . در روزنامه ناهيد كه از وظيفه خواران سردار سپه است ، مسمطي در ستايش جمهوري چاپ مي كند كه كلمات آغاز مصرع ها جداگانه بيت ديگري تشكيل مي دهند در نكوهش جمهوري قلابي ، حتي در پايان خود روزنامة ناهيد را نيز به اين شيوه رندانه مسخره و تخطئه كرده است . نمونه اي از شگرد به كار رفته در اين مسمط :
جمهوري ايران چو بود عزت احرار
سردار سپه ماية حيثيت احرار
ننگ است كه ننگين شود اين نيت احرار
كاين صحبت اصلاح وطن نيست كه جنگ است
به هر حال زمينه هاي تبليغي مخالفت با جمهوري نتيجه داد و در آغاز سال 1303 مبارزة جانانه اقليت به رهبري مدرس ، كه باعث شورش مردم تهران در جلو مجلس شوراي ملي شد ، برنامة جمهوريت را ناكام كرد تا آنجا كه سردار سپه و مشاورانش اساساً پيشنهاد جمهوري را كنار گذاشته به فكر تغيير سلطنت افتادند . روز بعد فرخي يزدي به خانه بهار مي آيد و به او اطلاع مي دهد كه تروريست هاي پليس اشتباهاً به روزنامه نگاري به نام واعظ قزويني كه شباهتي با بهار داشته حمله كرده و او را به وضع دردناكي در خيابان سر بريده اند و البته
ساعتي بعد متوجه اشتباه خود شده اند . به هر حال جان بهار همچنان در خطر است و او نمي تواند تا اين غوغا فروكش نكرده از خانه بيرون آيد و به خصوص در جلسة 9 آبان ماه كه پيشنهاد تغيير سلطنت به رأي گذاشته مي شود ، نبايد حضور يابد . بهار در قصيدة يك شب شوم اين ماجرا را با زباني فاخر و كلاسيك بيان كرده است و در منظومة مثنوي كارنامه زندان با زباني گزارشي و ساده به شرح آن مي پردازد . از جمله مي نويسد :
شد مدرس از اين حديث خبر
بهبهاني و دوستان دگر
همه دادند سوي من پيغام
كه تو فردا منه به مجلس گام
گفتم آن قوم را كه اين نه رواست
مردن و زيستن به دست خداست
روز نهم آبان ماه 1304 ش برآيند تاريخي حوادث چهار سال گذشته بود و بهار حق داشت كه از شركت نكردن در اين جلسة تاريخي افسوس بخورد . آن روز در مقابل جنجال مرعوب كنندة اكثريت ، قرار شد كه مخالفان حداقل از شركت در راي گيري خوددار كنند . مجموعاً 37 وكيل به معاذير گوناگون با تغيير سلطنت مخالفت و سپس يكايك جلسه را ترك كردند.
از اين قرار يك تصادف باعث شد كه بهار نيز به سبك عشقي معدوم نشود . گرچه كارنامة هنري اش تا همان سال نيز بسيار غني مي نمايد ، اما او وامدار آثار ارجمندتري به گنجينة ادبيات فارسي است . اينك شاعر كه پشت گرم قوام و گروه او بود ، ناگهان خود را بي دفاع مي يابد . او كه در سال اخير بيشتر جرايد اقليت را با اسم هاي آشنا و ناشناس اداره كرده بود و هجويه هايش عليه برنامه هاي سردار سپه دست به دست مي گشت ، مي داند كه آن فرمانرواي كينه توز فراموشش نخواهد كرد . ولي اندكي بعد در سلام نوروز 1305 به
توصيه همين دوستان شعري به نام چهار خطابه در حضور شاه جديد قرائت مي كند از نظر شاه بهار برجسته ترين اديب و شاعر جناح مخالف اينك به پاي خود در بارگاه او حضور يافته است ، اما شعر چهارخطابه چيزي در رديف مديحه هاي سنتي درباري نيست . شاعر چون مصلحي وطن دوست و نصيحت گوئي بلند مرتبه با شاه برخورد كرده ، خاكساري نكرده و حتي خود را به عنوان استاد ادب بيش از شاه مورد ستايش قرارداده است .
شاعر در زندان
شاعر در مرداد ماه سال 1308 به زندان مي افتد . اين زندان كه يك ماه به طول مي انجامد با پي آينده هاي آن ، كه رنج ها و محروميت ها و البته زندان هاي بعدي است . در مجموع پنج سال است پر اضطراب از عمر او را در بر مي گيرد بيم و اميد حس اختناق ، تهديد مرگ و مبارزة روحي شاعر . با خود براي زنده ماندن و تسليم شدن يا سركشي كردن و نابود شدن ، فصل درخشاني در كارنامه شعري او پديد آورده است مي شود گفت كه او اين تجربة تلخ را كم داشت ، زيرا كامل ترين آثارش را از اين سال به بعد خلق كرده است . سلولي تاريك ، آلوده ، بويناك ، خوابگاه نخستين شب ها مرد زنداني است .
تنگنائي سه گام در سه بدست
خوابگاهي دو گام در دو وجب
روز ، محروم ديدن خورشيد
شام ، ممنوع روئيت كوكب
از يكي روزنك همي بينم
پاره اي از آسمان به روز و به شب
شب نبينم همي از آن روزن
جز سر تير و جز دم عقرب
تسلط بهار بر زير و بم هاي سخن پارسي امري بديهي است و پيشينه دار . اما پديده نوظهور در شعرهاي اين دوران اضافه شدن تجربة عيني به دانش ادبي و قدرت سخنوري اوست كه موجب مي شود وجه تمايز مهمي ميان خود و ديگر پيروان سبك قديم پديد آرد . مي توان گفت كه او به نوعي نوپرداز شده است . در آن گزارش كه از سلول زندان نقل كرديم ، توصيف و تشبيه و استعاره و ديگر صنايع شعري تنها به قصد قدرت نمائي نيامده است ، بلكه اينها رنگ هاي لازم براي نقاشي فضاي فكري و روحي شاعرند . شاعر شبانگاه از پنجرة زندان سر تير و دم عقرب را مي بيند . نخستين واكنش هاي شاعر زنداني شكايت گرانه و اعتراض آميز است . او هيچ جرم قانوني مرتكب نشده و تنها گناهش اين بوده كه زماني از آزادي دفاع
كرده است . در مجموع شعرهاي زندان يك ماهة بهار را كه از نظر درخشش و نيز كميت در تاريخ عمرش كم نظير است ، به دو گروه مي توان تقسيم كرد. در پانزدهمين روز اقامتش در زندان يك حبسيه مي سرايد شعر كه با پوزش خواهي و يادآوري ارادت قديم خود به شاه و ترغيب او به بزرگواري و گذشت و استفاده از دانش و نام آوري شاعر آغاز شده ، در نيمه راه
بار ديگر تسليم درشت گويي هاي سخن سرايي رند و سرزنده گشته است . مثلاً مي خواهد ، براي جلب ترحم ، وضع خراب محبس را بيان كند ؛ سلول شاعر در كنار مستراح قرار گرفته و خورد و خواب و كارهاي ديگر همه در يك لانه انجام مي گيرد . اما شاعر اختيار زبان خود را از كف مي دهد و دشنام غليظي نثار ميرشهر يعني در واقع شهردار يا همان رئيس زنداني مي كند كه بايد واسطة ارسال نامة منظوم شاعر براي شاه گردد .
شاعر معتقد است كه گناهي نداشته ، اما حتي در اظهار اين بي گناهي دست به حمله مي زند . جرمش اين است كه روزگاري آزاديخواه بوده و شاه آزادي كش از او كينه به دل دارد . شاعر البته دريافته كه در افشاي ضميرش تندروي كرده است ، اما حاضر نيست در حرفش تغيير يا تعديلي صورت دهد . بنابراين رندانه توضيح مي دهد كه شاه در بدبختي او تقصيري ندارد ، زيرا خدا مي خواهد از مردم عاصي انتقام بگيرد . شاعر بطور ضمني سلطان را بلائي خدايي مي شمارد :
چيست جرمش ؟ كرده چندي پيش از آزادي حديث
تا ابد زين جرم ، مطرود در سلطان بود
ني خطا گفتم ، كه سلطان بي گناه است اندرين
كاين بلا بر جان من از جانب يزدان بود
معلوم نيست كه اين قصيده به دست مخاطب اصلي اش ، يعني شاه رسيده باشد ولي به هرحال با توجه به لحن پرخاش گرانه و متهم كننده آن هيچ ترميمي به ويراني روزگار شاعر نمي توانست باشد .
در قرن بيستم ستايش قد بلند و پر كلا ، يا زين اسب شاه ، نوعي ناهمزماني و نسخ شدگي را به ياد مي آورد كه چيزي جز نمايش يك كبرياي پوچ نيست و اين شگردي است كه بهار در مدايح بعدي خود نيز به كار مي برد و به صاحب نظران خاطر نشان مي كند كه چه فاصله أي ميان ستايش دروغين و ارادت واقعي وجود دارد . با وجود اين هنگامي كه به نظر خود به اندازة كافي مجيز مصلحتي گفته است ، بار ديگر به توصيف زندان مي پردازد . شاعر دو سه سالي را در عزلت خانه و بكار و مطالعه و چند ساعتي در هفته را به تدريس مي گذراند .
وزير فرهنگ (اعتماد الدوله) شغلي به او رجوع كرده است ، كه با خانه نشيني منافات ندارد ، يعني مراقبت در تصحيح و تنظيم كتب درسي ابتدائي ، تصحيح و تحشية متون كهن ، متوني چون تاريخ سيستان و مجمل التواريخ و القصص كه به همت بهار نخستين بار تصحيح شده و به چاپ مي رسد . براي مدد معاش در سال 1311 يك شركت انتشارات و خريد و فروش كتاب ، به نام كتابخانه دانشكده تاسيس مي كند حتي به آماده كردن ديوان اشعارش براي انتشار مي پردازد كه چند فرم از آن نيز به چاپ مي رسد . ناگهان در آخر سال 1311 نظميه به سراغش مي آيد ، شركت درهم مي پاشد و از چاپ كتاب جلوگيري مي شود و شاعر براي دومين بار به زندان مي افتد . آيا علت اين حبس ، پرونده سازي معمول پليس دربارة افراد متشخص و مستقل است . يا چيزهاي ديگري نيز به پروندة بهار اضافه شده است ؟
تقريباً در اغلب آثار اين سال هاي شاعر ، مستقيم يا به تعريض ، از نظام حكومت انتقاد شده و به خصوص اصلاحات كشور ، كه زير نظر مستقيم شاه انجام مي گرفت ، در مقابل سلب آزادي هاي مدني ، كم ارزش تلقي گشته است . ما نمي دانيم كه كدام اين اشعار در آن زمان به چاپ رسيده ، اما بعيد است كه شاعر بتواند خودداري كند و نسخه هايي از روايت حرف دلش را به دست ديگران و حتي آشناياني كه چندان شناخته شده نيستند نسپارد ، كه هركدام مي توانست اسباب گرفتاري او و خوراك پرونده سازي پليس گردد . قطعة فتنه هاي آشكار كه حاوي انتقاد تند و تخطئه آميزي از انتخابات دورة هفتم مجلس شوراي ملي است و در آن يك بار ديگر بهار به سبك پيش گويي هاي سنتي دراويش رژيم را به عنوان مرتجع و فاشيست مورد حمله قرارداده است ، لابد به چاپ نرسيده بود .
اگر اين دسته شعرها به خصوص آثاري چون پاسخ به شعاع الملك ، چيستان ، و فتنه هاي آشكار ، منتشر هم نشده بود ن باد بوي آن را به مشام شكاك حكام مي رساند و مي ديدند شاعري كه به شرط آزادي از زندان قول داده رژيم و شخص شاه را مدح كند ، نه تنها چنين نكرده ، بلكه با تندترين زبان ها به مبارزه با آن برخاسته است .
آزمايش مرگ
اول نوروز 1312 در زمان رياست شهرباني آيرم ، بهار به مغاك تازه أي افتاده كه پيش از آن دو بار در نظايرش مهمان شده بود. اما اين مرتبه همه چيز جدي تر و عبوس تر مي نمايد. زندان ها سروصورتي يافته تميزتر و بهداشتي تر شده و پليس هم موذي تر و منظم تر از گذشته عمل مي كند . روش عاميانه سابق برافتاده و اولين نتيجه اش اين كه موضوع اتهام بهار از آغاز روشن است . بهار در قصيدة شاعري در زندان به اتهام خود اشاره دارد :
دورة پهلوي تازه كرد
عادت دورة ناصري
نام مردم نهد بلشويك
اين زمان دشمن مفتري
بلكه زان دوره بگذشت هم
شد عيان دورة بربري
طبيعتاً خود متهم مي داند كه با وجود مراوده با طرفداران يا آوازه گران بلشويكي هيچ گاه مرام بلشويكي نداشته ، دلسوزي و حمايت او نسبت به رنجبران در چارچوب منافع ملي و استقلال ايران شكل گرفته است به همين دليل لزومي نمي بيند در آغاز از خود رفع اتهام كند . شايد هنوز نمي داند كه اين حبس بر عكس زندانهاي سابق به درازا خواهد كشيد.
مثل هميشه در جوار زندگي علني و شعرهاي علني ، شاعر زندگي خصوصي و اشعار پنهان خود را از سر مي گيرد
. در شعرهايش با اندوه بسيار هواي زن و فرزند ميكند و باغچة خانه اش را كه گل هاي ناز پروردة آن شكفته است ، با دريغ و درد به خاطر مي آورد و تحت تاثير آلام روحي خود به يگانه چارة ممكن و آزموده شده دست مي بازد : قصيده أي مي سرايد به نام هفت شين كه به جاي هفت سين شب عيد در سفرة زنداني شكوا ، شيون ، شغب ، شور و شين همراه با ذكر شاه شريك دعاي سحر است . شاعر با لحني صميمي جزئيات گوناگون يك شب دراز زندان را توصيف مي كند :
شب ظلماني و نامنتهاي خود را با شامگاهي مهتابي و عاشقانه مي سنجد ، مي داند كه اين شب را سحري محتوم در پي است ، همچنان كه دژخيم خيانت كار سرانجامي جز تباهي و نابودي نخواهد يافت ، به نسل آينده وصيت مي كند كه اگر او از زندان جان به در نبرد در گرفتن انتقامش ، انتقام غريبي در كشوري بيداد سرشت ، سرسخت و بي گذشت باشند . كارنامة زندان در جريان شهادت هاي ارزشمند و كم نظيرش پيرامون فضاي تيره و مسدود آن روزگار بخش هايي را به نقاشي رنجهاي زندان و روابط ميان حاكم و محكوم اختصاص مي دهد كه از آن جمله است اختيار كامل ماموران بازجويي و شكنجه نسبت به زنداني . مثل اين توصيف عذاب با دست بند قپاني براي گرفتن اعتراف ، يا صرفاً براي آزاردادن محبوس :
مجرمي گر نشد به فعل مقر
مي كنندش شكنجه هاي مضر
دستي از روي كتف پيچانند
ساق آن هر دو را نهند زكين
بر يكي دستبند پولادين
هفت سال پيش ، هنگامي كه شاعر وكيل مجلس بود جلسات پذيرايي هفتگي در خانه اش برگزار مي شد و در ميان مراجعان دو تن بودند به نام هاي شعله و بقايي كه بعدها پليس دريافته است كه از كادرهاي اشتراكي يا كمونيستي بوده اند . گويا اكنون آنان گريخته اند كه بازجويان از بهار مي خواهند نوع رابطة خود را با اين دو شرح دهد . شاعر راست يا دروغ چيزي به ياد نمي آورد ؛ شعري است كه استخوان بنديش بر سنت سبك خراسان متكي است اما نوع نگاه ، كلمات عاميانه و قافيه هاي گاه ساده و گاه مغلق آن به شعر و روزنامه نگاري عصر مشروطه تعلق دارد :
گويند كه هفت سال پيش از اين
در خانة تو كه داشته جوله ؟
گويم دو هزار هوچي بي دين
گويم دو هزار پادو و فعله
از مير و وزير و سيد و مولا
مخدوم الملك و خادم المله
هر روز دوشنبه ، بد سراي من
چون در شب قدر ، مسجد سهله
هنگامي كه در سومين ماه حبس زنداني در مي يابد وضع او وخيم تر از پيش بيني هاست ، مي كوشد با فعاليت هاي ادبي خود را سرگرم بدارد و بلاتكليفي و اضطراب سرنوشت را موقتاً فراموش كند . همراه با قصايدي كه به شيوة مسعود سعد و ناصرخسرو و در گله از سرنوشت خود مي سرايد ، به ترجمه متن هايي از زبان پهلوي همت مي گمارد . با يادآوري تاريخ سرزمينش گاه مي گريد و گاه مي خندد . معرفتش به او مي گويد كه پتيارة زمان مردم را به جرم هنرمندي به زندان و مرگ مي كشاند .