بخشی از مقاله

عنوان صفحه
مقدمه 3
1. زندگینامه 4
2. مذهب و گرایشهای صوفیانه 14
3. شاعران معاصر خاقانی 20
4. ممدوحان 24
5. سبک شعر خاقانی 25
نامه به شمس الدین 29
نامه به سراج الدین 33
نامه به عصمه الدین 38
نامه به ظهیر الدین 45
نامه به مبارز الدین 48
توضیحات به شمس الدین 53
نثر روان نامه به شمس الدین 64
توضیحات به عصمه الدین 70
نثر روان به عصمه الدین 83
توضیحات به ظهیرالدین 90
نثر روان نامه به ظهیر الدین 101
توضیحات به مبارزالدین 107
نثر روان نامه به مبارز الدین 112

فهرست مطالب
عنوان صفحه
فهرست آیات و احادیث 126
فهرست عبارتهای عربی 127
فهرست لغات و واژه ها 128
فهرست اعلام و کسان 140
فهرست مکانها و جایها 140
فهرست منابع و مأخذ 141



مقدمه
اگر چه خاقانی شاعری است قصیده سرا و بیشتر به سرودن شعر پرداخته است اما، نوشتن نامه ها با عنوان منشأت چیره دستی خویش را در هنر نویسندگی بر همعصران خویش و حتی دوره های بعد از خویش به خوبی نشان می دهد با مطالعه منشأت را می توان چنین نتیجه گرفت که خاقانی نه تنها شاعری بی نظیر است بلکه نویسنده ای، چیره دست است و توانسته در هر دو حوزه نثر و شعر هنرنمایی کند.
منشأت خاقانی مجموعه از نامه های اوست . این نامه ها خطاب به خویشاوندان، نزدیکان، دوستان، بزرگان ایران شهریاران روزگار شاعر می باشد و متضمن فواید تاریخی، اجتماعی و ادبی بسیاری است. نثر کتاب مصنوع و دارای لغات و ترکیبات و تعبیرات عبارات مربی بسیار است.


در این مختصر به بیان برخی فراز و نشیبهای زندگی او پرداخته شده و قسمت اعظم کار شرح و توضیح صفحات 111 تا 137 کتاب منشآت تصحیح دکتر محمد روشن می باشد در این مجموعه از نرم افزارها و کتاب ها و فرهنگهای نسبتاً متعدد استفاده شده است که منابع بسیار مفید و مفیدتر به جز موارد استفاده شده هم موجود می باشد که بدلیل کمبود وقت و نبود برخی امکانات مورد استفاده واقع شد و البته برخی موارد هم بود که در هیچ یک از فرهنگهای مورد بررسی باز یافته شد و در این راه از استاد گرانقدر جناب آقای دکتر خواجه ایم یاری جستم که در همین جا کمال تشکر و قدردانی را از ایشان به عمل می آورم.

نام او به اقرب احتمالات «بدیل» بوده است. خود شاعر در ضمن قطعه ای و در بیت معروفی با اشاره به همین نکته می گوید :
بَدَل من آمدم اندرجهان سنایی را بدین دلیل پدر، نام من بدیل نهاد
اما در اکثر تذکره های قدیمی مثل آتشکدة آذر، مجمع الفصحا، ریاض العارفین و ... نام او را «ابراهیم» نوشته اند. علاوه بر آن درویش حافظ حسین ابن کربلایی تبریزی از علمای قرن دهم آذربایجان در اثر معروفش «روضات الجنان و جنات الجنان» هنگام توصیف مزار خاقانی تصریح می کند که بر سنگ مزار وی نام «ابراهیم» درج شده است. خانیکوف مستشرق معروف روسی نیز این نکته را یادآوری کرده است. علی الظاهر آنها که نام خاقانی را ابراهیم دانسته اند به این بیت وی استناد کرده اند که :
زخوان معنی آرایی براهیمی برون آمد زپشت آزر علی نجار شروانی
برای خاقانی دو لقب ذکر کرده اند: یکی «حسان العجم» که توسط عمویش کافی الدین عمر عثمان به او داده شده و شاعر در تحفه العراقین به آن بدین گونه اشاره کرده :
چون دید که در سخن تمامم حسان عجم نهاد نامم
و دیگری افضل الدین یا افضل که شاعر به این لقب خود نیز اشارتی داشته است :
افضل ار زین فضول ها راند نام افضل بجز اضل منهید
خاقانی پیش از آنکه به دربار منوچهر شروانشاه بپیوندد «حقایقی» تخلص می کرده و این تخلص نیز دوبار بیشتر در شعر وی نیامده است:
چون کار به کعبتین عشق افتد شش پنج زند حقایقی باید


و نیز :
ز در تو چند لافم که تو روزی از وفا به حقایقی نگفتی که سگ در منی
پس از آنکه ابوالعلاء گنجوی، خاقانی را به خاقان منوچهر معرفی می کند به مناسبت اختصاص به همین پادشاه، لقب «خاقانی» را برای شاعر برمی گزیند:
چو شاعر شدی بردمت پیش خاقان به خاقانیت من لقب بر نهادم
علاوه بر اینها، کسانی از جمله محمد بن داود علوی شادی آبادی در شرح خود بر ابیات خاقانی گفته اند که شروانشاه اخستان او را «سلطان الشعراء» نامیده است. مرحوم فروزانفر با اشاره به همین نکته می نویسد :
«شادی آبادی در شرح این بیت خاقانی :
شاه سخن به خدمت شاه سخا رسید شاه سخا زفلک دید برترش
گوید : و نیز شروانشاه اخستان بن منوچهر مر امام خاقانی را به خطاب سلطان الشعرا مخاطب گردانیده بود ...»
خاقانی در ابیات فراوانی به زادگاه خود اشاره کرده است . از جمله در تحفه العراقین (ص 42 و 43 ) در جواب پرسش ملک الوزراء می گوید :
گفتا چه کسی و چیست نامت اصلت ز کجا، کجا مقامت
گفتم متعلمی سخندان میلاد من از بلاد شروان
و نیز در ضمن قصیده ای (دیوان – ص 68) می گوید :
عیب شروان مکن که خاقانی هست از آن شهر کابتدایش شر است
علاوه بر این، شاعر در ضمن اشعار خود از شهری به نام «شماخی» یاد کرده است:
چون به شماخی ترا کرد قضا شهر بند نام شماخی توان مصر عجم ساختن
این شماخی پایتخت شروان بوده و شروان نیز شهری است در آذربایجان.
سال دقیق تولد خاقانی مشخص نیست. وی در اشعار خود چند بار در باب تولدش به سال پانصد هجرت اشاره کرده است و همین اشاره ها باعث شده تا بسیاری از محققان از جمله خانیکوف به اشتباه افتاده تاریخ ولادت او را سال 500 ذکر کنند. حال آنکه به گفتة غفار کندلی «منظور خاقانی از پانصد هجرت سال تولدش نه بلکه قرنی است که او در آن زندگی می کرده است...»


اما زمان دقیق تر تولد خاقانی باید سال 520 هجری باشد. مرحوم فروزانفر نیز با استناد به دلایلی چند همین سال را پذیرفته است.
در باب تاریخ وفات خاقانی نیز اقوال گوناگون دیده می شود. رفاقت الله خان در مقاله ای به نام «زندگی خاقانی» این اقوال را به چهار دسته تقسیم کرده و آنچه را در این چهار دسته نمی گنجیده به طور جداگانه نقل نموده است.
در این میان، دقیق ترین سند درباره تاریخ وفات شاعر کلیشة سنگ قبر اوست که در سال 1310 شمسی (1931 م 0) از روی سنگ مزار وی تهیه شده و اینک در موزة نظامی تاریخ ادبیات آذربایجان در باکو نگهداری می شود. طبق این سند تاریخ وفات خاقانی در 595 هجری (خمس و تسعین و خمس مائه) بوده است.
علاوه بر آن، مؤلف مفتاح التواریخ بیت زیر را به عنوان ماده تاریخ وفات خاقانی نقل کرده است :
سال تاریخ نقل او رضوان گفت طوطی جنت حق خوان
که ترکیب «طوی جنت حق» به حساب ابجد برابر با 595 می شود.


به تصریح تمامی منابع، خاقانی در محلة سرخاب تبریز در جایی که به نام «مقبره الشعرا» مشهور است دفن شده است. آذر بیگدلی در آتشکده در این باب نظرخاصی دارد. وی می نویسد : «خاقانی» در تبریز وفات یافته، در سرخاب مدفون است و چون جمعی از شعرا در جوار او مدفون اند به مقبر الشعرا مشهور است».
به نظر آذر، به اعتبار دفن خاقانی در گورستان فوق، نام آن مقبره الشعرا برگزیده شده اما غفار کندلی در این باره به درستی اظهار نظر کرده و گفته است :
«این ادعا بدون شک خطاست زیرا قطران تبریزی که پیش از خاقانی می زیسته هم چنین اسدی توسی که در آذربایجان اقامت داشته در این گورستان دفن شده اند و سابقة آنها به خیلی پیش از اینها می رسد».
تقی الدین علت مرگ خاقانی را «باد فتق» دانسته:
«گویند به سبب اعراض اهل زمان و معارضة اثیر باد فتق پیدا کرده مدتها به آن مرض گرفتار بود. آخر الامر آن مرض جان ستان بر آن ذات شریف استیلا یافت و در شهر تبریز فی شهور اثنی و ثمانین و خمس مائه وفات کرد».
غفار کندلی نیز با ذکر ابیاتی از خاقانی مبنی بر داشتن درد دل، حدس زده است که شاید علت مرگ شاعر عارضة قلبی باشد.
نام پدر خاقانی علی و شغلش نجاری بوده است. شاعر بارها به نام و پیشة پدر در مطاوی اشعارش اشاره کرده است . از جمله :
به خوان معنی آرایی براهیمی پدید آمد ز پشت آزر صنعت علی نجار شروانی
و نیز :
و ز سوی پدر درو گرم دان استاد سخن تراش دوران
و نیز :
از بر خلایقم سبکبار بر مائده علی نجار
مادر خاقانی زنی مسیحی نسطوری بوده که پس از اسلام آوردن، با علی نجار پیوند گرفته. خود شاعر در تحفه العراقین به این نکته اشاره کرده است :
کارم ز مزاج بد نرستی گرنه دعوات مادرستی...
نسطوری و موبدی نژادش اسلامی و ایزدی نهادش ...
پس کرده گزین به عقل و الهام برکیش کشیش دین اسلام ...


تا مصحف و لااله دیده زانجیل و صلیب در رمیده
از اشارات خاقانی برمی آید که پیشة مادرش طباخی بوده است. در تحفه العراقین ضمن ابیاتی که در توصیف نسب مادرش آورده می گوید :
هستم زپی غذای جانور طباخ نسب ز سوی مادر
حمید آراسلی نام مادر خاقانی را «رابعه» ذکر کرده است.
کافی الدین عمر بن عثمان عموی خاقانی، طبیب و فیلسوف بوده است. پدر خاقانی اصرار داشته که شاعر از پیشة او تبعیت کند؛ اما شاعر که اندیشه های بلندی داشته از پدر می گریزد و به عموی فرهیخته اش پناه می برد. شاعر در نزد این عموی دانشمند، عربی، طب و نجوم و فلسفه را می آموزد و در تحفه العراقین در ضمن ابیاتی به آن بدین ترتیب اشاره می کند :
چون دید مرا زبان گشاده لوح خِرَدَم به دست داده
طبعم به سه علم ساخته راست آن سه که زوهم و عقل و حس خاست
اهمیت پرورش این علم تا آنجاست که خاقانی بارها وجود و اعتبار خود را از او می داند.
دعوی نسبت زعم کن نز پدر زیرا ترا هم پدیدار آورید ارچه پدر گم کرده بود


و نیز :
خاقانیا به ماتم عم خون گری نه اشک کاین عم به جای تو پدری ها نموده بود
سرانجام کافی اذدین در سال 545 (یعنی زمانی که خاقانی 25 ساله بود) وفات می یابد و شاعر را در غوغای جهان تنها می گذارد. پس از این، خاقانی در سوگ وی مرثیه های فراوانی می سراید.
از فحوای سخن شاعر برمی آید که او سه بار ازدواج کرده است. همسر اول خاقانی، زنی روستایی بود که پس از فوقت پسرش رشید الدین از غصه می میرد. شاعر دربارة این زن و خانواده اش در منشآت مطالبی آورده است. همسر دیگر خاقانی زنی شهری بود که شاعر از او اظهار نارضایتی کرده است؛ شاعر در قطعه ای ضمن مقایسه دو همسرش می گوید :
سپردی به خاک آنکه ارزید شهری گزدی زشهر آنکه خاکی نیرزد
علاوه بر اینها، خاقانی از این همسر صاحب پسری شده به نام مؤید الدین.
معروف است که یکی از همسران خاقانی، دختر استادش ابوالعلاء گنجوی بوده است اما بعضی از جمله غفار کندلی با دلایلی چند بر این باورند که این پیوند هرگز سرنگرفته بود و افسانه ای بیش نیست.
خاقانی سه پسر به نامهای رشید الدین، امیر عبدالمجید و مؤید الدین داشته است. علاوه بر آن صاحب سه دختر بوده. دو تن از آنها را به شوهر می دهد و دیگری پس از سه روز زندگی وفات می نماید.


تأثیرگذارترین فرزند خاقانی در دیوان، پسر ارشد وی رشید الدین است که در سال 571 در بیست سالگی می میرد و مرگ وی شاعر را در غمی سخت فرو می برد.
این اندوه بزرگ، سبب سرودن مرثیه هایی برای رشیدالدین می شود.
علاوه بر کافی الدین عمر عثمان، عموی خاقانی که از هفت سالگی شاعر را تحت تعلیم خود قرار داده، او محضر دو استاد دیگر را نیز درک کرده است : یکی وحید الدین پسر کافی الدین، پسر عموی خاقانی که مردی فرهیخته و پزشک بوده و از نجوم و ادب نیز بهره داشته است.
دومین استاد خاقانی پس از وحید اادین، ابوالعلاء گنجوی است. خاقانی پس از درگذشت عمویش کافی الدین به این شاعر متنفذ در دربار منوچهر شروانشاه روی آورد و توسط هم او به دربار راه یافت و لقب خاقانی را برگزید.


سفرهای خاقانی
1- به استناد به گفته های مرحوم فروزانفر، نخستین سفر خاقانی بین سالهای 549 و 550 روی داده است. در این ایام، خاقانی با کسب اجازه از شروانشاه اخستان برای دیدن خراسان به راه می افتد اما در ری بیمار می شود. از طرف دیگر ترکان غُز به خراسان می تازند و آن دیار را نا امن می سازند. والی ری نیز به اصرار از خاقانی می خواهد تا از سفر منصرف شود. این عوامل همگی دست به دست هم می دهند و شاعر را تشویق به بازگشت به شروان می کنند و او در سال 550 زمانی که شروانشاه مشغول ساختن بند باقلانی بوده به وی می پیوندد.
2- پس از مدتی در سال 551 مجدداً خاقانی با اجازه از شروانشاه به عزم سفر حج براه می افتد. در عراق به خدمت سلطان محمد سلجوقی می رسد و در موصل نیز وزیر صاحب موصل، جمال الدین محمد بن علی اصفهانی را دیدار می کند.
قصیدة «باکوره الاسفار و مذکوره الاسحار» با مطلع :
صبح از حمایل فلک آهیخت خنجرش کیمخت کوه ادیم شد از خنجر زرش
محصول همین سفر است.


3- گفته اند که خاقانی برای دومین بار عزم سفر حج داشته است ولی شروانشاه با این سفر موافق نبوده . در نتیجه شاعر، بی دستوری از شروان خارج می شود و پس از مدتی گماشتگان شروانشاه او را در بین راه دستگیر می کنند و به همین سبب شاعر در حدود یک سال به زندان می افتد.
درباره علت به زندان افتادن خاقانی اقوال متعددی وجود دارد. قزوینی در آثار البلاد علت را چنین ذکر می کند که پادشاه شروان قصد داشته به شاعر مقام وزارت ببخشد و شاعر به خاطر روحیة جوانمردی خود نپذیرفته، در نتیجه به خاطر
سرکشی از امر شاه روانة زندان شده است.
دولتشاه سمرقندی گفته است که خاقانی میل به انزوا و درویشی داشت و به همین دلیل از ملازمت و خدمت استعفا می خواسته ولی چون خاقان به همنشینی با وی علاقه ای داشته اجازه چنین کاری را به شاعر نمی دهد. در نتیجه شاعر به بیلقان می گریزد . اما توسط افراد شروانشاه دستگیر شده، به قلعة «شابران» برده می شود و مدت هفت ماه در آنجا به زندان می افتد.
با توجه به اشارات شاعر در قصیدة ترسائیه از جمله بیت :
مرا از بعد پنجه ساله اسلام نزیبد چون صلیبی بند برپا
برمی آید که در این هنگام پنجاه سال تقریبی و چهل و پنج سال تحقیقی داشته است.


حاصل این زندان، نوشتن قصیدة معروف «ترسائیه» است که خاقانی در ضمن آن، شاهزادة بیزانسی آندرونیکوس کمننوس را برای آزادی خود شفیع قرار می دهد.
سرانجام پس از این همه کشمکش با پادر میانی خواهر منوچهر شروانشاه یعنی عصمه الدین، خاقانی از بند می رهد و به زیارت کعبه می رود. در بازگشت از همین سفر است که بر کرانه های دجله، بقایای شهر افسانه ای تیسفون و کاخ مداین را مشاهده می کند و قصیدة جاودانة «ایوان مداین» را با مطلع :
هان ای دل عبرت بین از دیده عبر کن هان ایوان مداین را آیینة عبرت دان
می سراید و نیز در همین ایام است (سال 571) که رشید الدین فرزند بیست سالة شاعر بیمار می شود و دار فانی را وداع می گوید.
4- علاوه بر سفرهایی که از آنها یاد شد، خاقانی سفرهای کوتاهی نیز به تفلیس، گنجه، ارجیش، تبریز، اصفهان و دربند داشته است.
از نکات جالب توجه در مطاوی اشعار خاقانی، علاقة بی حد و حصر او به دیدار خراسان است. شاعر در قصاید متعددی از این اشتیاق خود سخن رانده که پاره ای از آنها عبارتند از :
چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند عندلیبم به گلستان شدنم نگذارند
و نیز :
به خراسان شوم انشا الله آن ره آسان شوم انشا الله
(مرثیه خوان مداین)

مذهب و گرایشهای صوفیانه
از سروده های خاقانی و قراین متعددی در یوانش، چنین برمی آید که وی شاعری سنی مذهب و ازپیروان شافعیه بوده است.
خاقانی در آثار خود، اشعاری درمدح امام محمد بن یحیی پیشوای شافعیه نیشابور و «محمد حفده» از فقها و اصولیون مشهور شافعی دارد و این دو تن را مرثیه گفته است، و روشن است که این امر بدون گرایش عمیق و استوار به مذهب شافعیه نتواند بود.
خاقانی همچنین نام خلفای اربعه را با احترام یاد می کند و گرایش به «چهاریار» در سروده های او آشکار است، چنان که می سراید :
بی مهر چهاریار درد این پنج روز عمر نتوان خلاص یافت از این ششدرفنا
(دیوان خاقانی /6)
و نیز
پیشت آرم چهار یارش را شفیع کز هدی شان عز والا دیده ام
(دیوان خاقانی /275)


برخلاف آنچه در مجالس المؤمنین و طرائق الحقائق دربارة شیعه بودن خاقانی آمده است، باید پذیرفت که او قطعاً شیعه مذهب نبوده است. وی در سروده های خود بر رافضیه و معتزله طعن و تعریضها دارد؛ اما با این حال علاقة او به علویان مطلبی غیر قابل انکار است. در جایی می گوید :
علوی دوست باش خاقانی کز عشیرت علی است فاضلتر
هر که بدبینی از نژاد علی نیکتر دان ز خلق و عادلتر
بدشان نیکتر ز مردم دان نیکشان از فرشته کاملتر
(دیوان خاقانی /887)


او همچنین در تحفه العراقین، در ستایش مشهد مقدس حضرت امیر مؤمنان (ع) اشعاری دارد که گویای حب استوار علی (ع) در دل اوست :
سرها بینی در کلاه در پای در مشهد مرتضی جبین سای
جانها چو سپاه نحل پر جوش برخاک امیر نحل مدهوش
خاقانی همچنین با صراحت بسیار، یکی از انگیزه های اشتیاق خود برای سفر به خراسان را زیارت مشهد امام رضا (ع) می داند :
روضة پاک رضا دیدن اگر طغیان است شاید ار بر ره طغیان شدنم نگذارند
( دیوان خاقانی /154)


همچنین در قصیده ای با مطلع :
به خراسان شوم انشاء الله این ره آسان شوم انشاء الله
چنین می گوید :
بر سر روضة معصوم رضا شبه رضوان شوم انشاء الله
گرد آن روضه چو پروانة شمع مست جولان شوم انشاء الله
(دیوان خاقانی / 406)


شاعر شروان در یکی از رباعیهای خود، امامان بزرگوار شیعه را مظهری از پرهیز و توفیق و سداد می شناسد:
کو آن که به پرهیز و به توفیق و سداد هم باقر بود و هم رضا هم سجاد...
از بهر عیار دانش اکنون به بلاد کو صیرفی و کو محک و کو نقّاد
گفتنی است که امام دوازدهم شیعیان «حضرت قائم منتظر (عج)» متجاوز از سی و سه بار در دیوان خاقانی مورد اشاره قرار گرفته است و شاعر در بسیاری موارد، ممدوح خود را به آن حضرت تشبیه کرده است؛ و هرچند برخی از این موارد به جهت ادب شرعی، ناروا و محل تأمل است؛ اما در عین حال گویای این نکته است که وجود آن حضرت، مظهر اعلائی برای شاعر محسوب می شده است.
و اما از مطالعة قصاید صوفیانه خاقانی، تصوری استوار در ذهن پدید می آید که سخنسرای شروان دارای مسلک اهل طریقت و تصوف بوده است و در این راه ریاضتها و مجاهدتهای بسیار داشته و گرایش مشربی او در این باب، همراه با تقدیی عملی نیز بوده است، بویژه که در قصیده ترسائیه، دعوی چله نشینی بسیار می کند :
پس از چندین چله در عهد سی سال شوم پنجاهه گیرم آشکارا
(دیوان خاقانی/25)


ولی مظاهر خود شیفتگی و پیوند ناگسستنی او با خویشتن گرایی، و مفاخره های کلان در دیوان، که حتی در سروده های روزگار پیری شاعر نیز به چشم می خورد، این پندار را به گونه ای تعدیل می دهد که گویی اقرار و دعوی شاعر به حالات طریقت صرفاً نوعی گرایش و علاقة درونی بوده است و تلاش او برای تثبیت و استمرار چنین حالاتی در دل و باطن، کامیاب نبوده است. با این همه، تعبیرات عرفانی بدیعی در سروده های او دیده می شود که وقتی با شیوة کلام و بیان خاص وی در می آمیزد، بس دل انگیز و مؤثر به نظر می رسد.
توجه شاعر به حالات زهد و تصوف، تا حدودی از اعتقاد و باور استوار او به سنایی سرچشمه می گیرد و می دانیم که وی در آغاز کار به اعتراف سرده هایش و آنچه تذکره نویسان و محققان متقدم و متأخر نوشته اند، از سنائی تقلید می کرده است و انتخاب تخلص «حقایقی» در آغاز کار شاعری وی نیز چنان که گفته شد، در پیوند با همین نکته است.


اگر چه تصوف در منطقة زندگی او یعنی اقلیم شروان و آذربایجان نیز در این روزگار خالی از رونق نبوده است؛ ولی حال تصوف خاقانی به تعبیر استاد فروزانفر، «متوسط است و مانند سنائی و عطار در عالیترین درجه نمی باشد و بدین جهت مانند صوفیان متوسط به تأویل ظواهر می گراید و بدان پای بند است و سخنان صوفیانه اش بیشتر بیان احوال خویش و به ذوقیات عرفا شبیه تر، و کمتر متضمن حقایق و مطالب سودمند تصوف است».
باید گفت که محققان دیگر هم یا شیوة تفکر صوفیانه را در وی اصیل ندانسته، و یا زهد و تحقیق در شعر او را برخوردار از شور سخن سرایان عارف مسلک پیش از وی نیافته اند.


شاید خاقانی را به یک تعبیر بتوان نمونة اعلای «عرفان شعری» در ادبیات فارسی دانست و البته این اصطلاح را باید با آنچه شعر عرفانی است در محل تفاوت گذاشت. غرض از عرفان شعری، مفاهیم و مضامین و «مصطلحات» عرفانی است که به حسب علاقه و پیوند شخصی شاعر با تصوف در شعر او نمود پیدا می کند اما ریشه در باورهای عینی و اعتقادی مستمر و استواری ندارند. این نوع از عرفان، بیشتر در سطوح کلام شعری و تعابیر منظوم ظاهر می شود. یعنی نه عمق اشعار تعلیمی عرفانی را دارد و نه نشئه و آشناکی غزلها و سروده های ذوقی عارفان را در آن می توان یافت و بدین سبب در این صنف از سروده ها مرز میان دو خط مشخص عرفانی یعنی «عرفان زاهدانه» و «عرفان عاشقانه» چندان قابل تفکیک نیست، زیرا این تفکیک زمانی است که تعابیر مورد اشاره در سروده های عرفانی، ریشه در عمق داشته باشد و متکی بر بنیانی رفتاری و باور داشتی بود. یکی از سروده های عرفانی خاقانی قصیده ای است با مطلع :


ای پنج نو به کوفته در دار ملک لا لا در چهار بالش وحدت کشد ترا
این قصیده دارای مقدمه ای طولانی در مراتب زهد و توحید و تصوف است؛ اما تعبیرات شاعر، هیچ مشرب مشخصی را در عرفان باز نمی نماید، و حتی سخن به گونه ای نیست که بتوان برزخ میان عرفان زاهدانه و عاشقانه را از آن استنباط کرد. برای مثال در بخشی از این قصیده می گوید :
از عشق ساز بدرقه پس هم به نور عشق از تیه لا به منزل الا الله اندر آ
دروازة سرای ازل دان سه حرف عشق دندانة کلید ابد دان دو حرف لا...
فتراک عشق گیر نه دنبال عقل از آنک عیسیت دوست به که حواریت آشنا
(دیوان خاقانی/3)
و سپس در جای دیگری از این قصیده می گوید :
گر سر یوم یحمی بر عقل خوانده ای پس پایمال مال مباش از سر هوا...
بر پنج فرض عمر بر افشان و دان که هست شش روز آفرینش از این پنج با نوا
توسن دلی و رایض تو قول لا اله اعمی و شی وقاید تو شرع مصطفی
(دیوان خاقانی/4)
این کیفیت گاه در یک بیت به تنهایی ظاهر می شود.
عنان شاهد دل گیر و دست پیر خرد ز راه زهد بگردان به کوی باده بیا
(دیوان/620)
حاصل سخن این که وقتی مضامین صوفیانه او در کنار هم گذاشته می شود و در محل مقایسه قرار می گیرد، نهایت کار موجب این استنباط می شود که غلبة حالات عشق بر زهد، برای او در همین مایه از سطوح قابل تعبیر است. (از کتاب ارمغان صبح)

شاعران معاصر خاقانی
قرن ششم یعنی روزگار خاقانی از ادوار مهم شعر فارسی است بویژه که در این قرن، شعر فارسی از محدودة اقلیمی خراسان بیرون آمد و در نواحی دیگری از جمله عراق عجم (= نواحی مرکزی ایران) و آذربایجان نیز گسترش یافت و بدین سبب خحاقانی با شاعران مشهوری در نواحی خراسان آشنا گردید. او که با شماری از این سرایندگان همعصر بود، با بعضی مشاعره و مکاتبه نیز داشت.


یکی از مشهورترین شاعران معاصر خاقانی، جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی است که به سبب آشنایی با هنر نقاشی، به جمال نقاش شهرت داشت. و از قصیده سرایان برجسته قرن ششم در ناحیت عراق عجم محسوب می شود. وی سفری نیز به منطقه آذربایجان داشته و شهر گنجه را ستوده است. او پس از انتشار قصیدة هجو اصفهان، منسوب به خاقانی و توطئه مجیر الدین بیلقانی در این باب، قصیده ای خطاب به خاقانی سرود با این مطلع :
کیست که پیغام من به شهر شروان برد یک سخن از من بدان مرد سخندان برد
جمال الدین در این قصیده تعریضی رندانه و طنز آلود نسبت به خاقانی دارد و دعویهای او دربارة تفوق توان و قدرت شاعریش را مورد تردید قرار می دهد و می سراید :
دعوی کردی که نیست مثل من اندر جهان که لفظ من گوی نطق زقیس و سحبان برد
عاقل دعوی فضل، خود نکند ورکند باید کز ابتدا سخن به پایان برد
کسی بدین مایه علم، دعوی دانش کند؟ کسی بدین قدر شعر، نام بزرگان برد؟
شعر فرستادنت به ما چنان است راست که مور پای ملخ پیش سلیمان برد
اما پس از ابیاتی که آمیزة طنز و تعریض است، از آنچه گفته است باز می گردد:
این همه خود طیبت است، بالله اگر مثل تو که از وجود تو فضل رونق و سامان برد
شاعر بلند آوازة دیگری که با خاقانی معاصر بوده است و احتمالاً با هم دوستی و پیوند داشته اند، نظامی گنجوی است. مشهور است که نظامی در قصیده ای او را مرثیه گفته است. مطلع بازمانده از این قصیده که برخی از پژوهشگران در صحت انتسابش به نظامی تردید کرده اند، چنین است:


همی گفتم که خاقانی دریغا گوی من باشد دریغا من شدم آخر دریغاگوی خاقانی
دیگر شاعر معاصر خاقانی، ابوالعلای گنجوی است. او که استاد و معلم خاقانی در فنون شعر بوده است، دختر خود را به نکاح سخنسرای شروان در آورد، اما پس از ورود خاقانی به دستگاه شروانشاه، به جهت رقابتهای مرسوم شاعران و شاید زود رنجی و برتری جویی خاقانیف میان آنها تکدر و دشمنی به هم رسید و هریک بی پروا دیگری را به باد هجو و تعریض گرفت. خاقانی در تحفه العراقین، تعبیرات ناخوشی را در مورد ابوالعلاء به کار می برد و ابوالعلاء نیز با لحنی که شاید ملایم تر از لحن و ادای خاقانی است، او را پاسخ می گوید. گفتنی است که خاقانی سپاس استاد خویش ابوالعلای گنجوی را نگاه نداشت، و خود نیز به آسیب شاگرد ناسپاسش یعنی مجیر االدین بیلقانی گرفتار آمد.


رشید وطواط شیرازی از دیگر سرایندگان معاصر خاقانی است که با وی پیوند و مکاتبه و مشاعره داشته است. وی خاقانی را در قصیده ای با سی و یک بیت آراسته و مقدمه ای منثور ستود و خاقانی هم با قصیده ای نغز و استادانه به مطلع :
مگر به ساحت گیتی نماند بوی وفا که هیچ انس ز هیچ انس مرا
رشید را پاسخ گفت و در حق وی تبجیلها و تجلیلهای بسیار کرد. این قصیدة رشید به هنگام بیست و پنج سالگی خاقانی و مقارن با مرگ مرگ کافی الدین عمر برای او فرستاده شده است و به نظر می رسد که قطعاً بجز این قصیده، سروده های دیگری نیز میان دو شاعر مبادله شده است. و اما این دوستی شاید به دلیل انکار نابخردانه رشید در حق سنائی، و یا علل دیگر به کدورت انجامید و خاقانی هجوهای گزنده ای در ذم رشید سرود. وی در این هجویه ها با چنان الفاظ ناخوش و نادلپذیری به نکوهش و زشتیاد رشید می پردازد که در مقایسه با آن تجلیلها مایة شگفتی است.
امیر اثیر الدین اخسیکتی هم از معاصران خاقانی بوده است . او که خویشتن را در شاعری برتر از خاقانی می شمرد، موجب خشم خاقانی می شد اما شاعر شروان با او برخوردی ملایم داشت و او نیز در مقام مشاعره با خاقانی، عنان اعتدال را از دست نداد.


فلکی شروانی هم از معاصران خاقانی است. اگر چه گفته اند که او استاد خاقانی بوده است اما سخن دولتشاه معقول تر می نماید که او و خاقانی هر دو از شاگردان ابوالعلای گنجوی بوده باشند. خاقانی قطعه ای در سوگ فلکی دارد که خالی از مایه های طنز نیست و شاید نشانی از رقابتها و بر زدنهای احتمالی میان آن دو بوده باشد. خاقانی در این سروده، فلکی را عطسة خود، یعنی پرورده وش اگرد و مقلد خویش می خواند :
عطسة سحر حلال من فلکی بود بود به ده فن ز راز نه فلک آگاه
زود فرو شد که عطسه دیر نماند آه که کم عمر بود عطسة من آه
جانش یکی عطسه داد و جسم بپرداخت هم ملک الموت گفت یرحمک الله
ظهیر الدین فاریابی که چند سالی پس از خاقانی درگذشت، معاصر دیگر او است. اگر چه وی نیز همانند خاقانی در اواخر عمر در تبریز اقامت داشته و در همان شهر درگذشته است اما رابطه ای میان او و خاقانی دانسته نیست.
انوری که استاد مسلم شعر فارسی در قرن ششم است هم معاصر خاقانی بوده است ولی قرینه ای از پیوند، دوستی و یا مشاعره ای میان آن دو مشاهده نشده است.
(از کتاب ارمغان صبح)


ممدوحان
مجموعة وسیعی از پادشاهان، امیران، وزیران، شاهزادگان، عالمان، و دبیران از ستودگان خاقانی بوده اند که مهمترین آنها به طور خلاصه عبارتند از :
1. پادشاهان. خاقان اکبر ابوالهیجا فخر الدین منوچهر بن فریدون شروانشاه (514 – 551 ق)، خاقان کبیر جلال الدین ابوالمظفر اخستان بن منوچهر (551 – 592 ق), علاء الدین اتسز بن محمد خوارزمشاه (521 – 551 ق)، اتابک مظفر الدین قزل ارسلان عثمان ایلدگز (581 – 587 ق)، غیاث الدین محمد بن محمود بن ملکشاه سلجوقی (547 – 554 ق)، رکن الدین ارسلان شاه بن طغرل (555 – 571 ق)، سیف الدین مظفر (دارای دربند) سیف اادین اتابک منصور (فرمانروای شماخی) نصره الدین اسپهبد اعظم ابوالمظفر لیالواشیر (فرمانروای طبرستان  کتاب حاضر، شعر 58) و رکن الدین محمد عبدالرحمن طغان یزک.
2. شاهزادگان. عصمت الدین (دختر فریدون شروانشاه)، صفوت الدین (همسر اخستان)، و آندره نیکوس کومننوس (از عموزادگان مانوئل امپراطور بزرگ بوزنطیا).
3. وزیران. جمال الدین موصلی (فتـ. 559 ق)، رضی الدین ابونصر نظام الملک (وزیر شروانشاه)، نظام الملک مختار الدین (از وزیران سلجوقی)، ملک الوزراء زین الدین (وزیر عراق)، شمس الدین محمود بن علی ملک الرؤسا (وزیر ارمن).


4. عالمان. محیی الدین محمد یحیی نیشابوری (مقتول : 549 ق)، ناصرالدین ابواسحق ابراهیم باکویی (از بزرگان تصوف روزگار خاقانی)، ابومنصور محمد اسعد عطاری توسی عمده الدین مشهور به «حفده» (از فقیهان بزرگ شافعی)، امام عزالدین و اسعد (از فقیهان و پیشوایان دین در تبریز)، اسعد ابوعمرو ( پدر امام عزالدین و از عالمان دین)، قاضی القضاه امام احمشاد، امام وحید الدین، رکن الدین رازی، رکن الدین خویی، و تاج الدین رازی.
5. دبیران . بهاء الدین محمد مؤید بغدادی (دبیر علاء الدین تکش خوارزمشاه و مؤلف کتاب التوسل الی الترسل). (کتاب برگزیده و شرح اشعار خاقانی)


سبک شعر خاقانی
خاقانی بدون شک در شاعری دارای مکتب خاص و شیوة بدیع و تازه و ابتکاری است، و بیشتر تذکره نویسان نی زاو را مبتدع و مبتکر خوانده اند. اگر او در آغاز شاعری پیرو شاعران سبک خراسانی مانند عنصری و سنائی بوده، بعداً خود دارای سبکی ممتاز و خاص شده و دیگران از او تقلید کرده اند. او برای افکار و اندیشه های تازه و بدیع خود، ترکیبات و تعبیرات مخصوصی ساخته که در شعر دیگران دیده نمی شود.در اینجا مناسب است که نوشتة استاد فقید فروزانفر را دربارة سبک خاقانی از سخن و سخنوران نقل کنیم که بهترین معرف سبک شاعر است:


«توانائی او در استخدام معانی و ابتکار مضامین از هر قصیدة او پدید است... آن معانی و مضامینی که قدما از نظم کردن آن به واسطة وجود زمینه های روشن تر تن زده یا بر آن ظفر نیافته بودند به نظم در آورده و در عرصة شاعری روش و سبک جدید به ظهور آورد که مدتها سرمشق گویندگان پارسی به شمار می رفت.»
شعر خاقانی دارای صلابت و فخامت و استواری، و در بسیاری از موارد نیز ساده و یکدست و روان، حتی به زبان محاوره نزدیک است، و اشعارش فراوان به مثل در آمده است. و به خلاف بعضی از شاعران قرن ششم هجو و ناسزا و هزل در شعر کم دارد.
خاقانی در شعر، مانند سایر شاعران قرن ششم، از علوم زمان خود، نیز از صنایع بدیعی بسیار استفاده کرده، اما غالب اشعار او هم سنگین و دشوار و نیازمند شرح و تفصیل است. از خصوصیات شعر او گرفتن ردیفهای مشکل در شعر و تجدید مطلع است.


دو صنعت ایهام و تناسب در شعر خاقانی فراوان به چشم می خورد و همان است که حافظ، غزلسرای بزرگ، بدان توجه داشته و ترکیبات و تعبیرات خاقانی را با این صنعت در غزلهایش آورده است. ما خاقانی را «شاعر صبح» نامیده ایم زیرا از همة مظاهر طبیعت به صبح و دمیدن آفتاب نظر داشته و قصاید او غالباً با وصف صبح شروع شده و در تحفه العراقین اشعاری خطاب به آفتاب دارد. و نکتة قابل توجه آن است که چون آفتاب و مهر و خورشید در آسمان چهارم با مسیح همخانه است، این ارتباط را هم در اشعارش بسیار می آورد و تعبیر و توصیف می کند. غزلهای خاقانی به تقلید سنائی سروده شده و در غزلیات بیانی لطیف و روان دارد، و غزلسرایان بعد، مانند مولوی و حافظ، هم غزلهای او را استقبال کرده اند.


خاقانی شعرش را «منطق الطیر»، «منطق الطیور» و «لسان الطیور» خوانده؛ چنانکه گفته است :
زخاقانی این منطق الطیر بشنو که چون او معانی سرایی نیابی
او به شاعران پیش از خود از عرب و عجم نظر داشته و گاهی در مقام تفاخر خود را برتر از آنان شمرده و آن شاعران را ریزه خور خوان سخن خود شمرده و به جواب تعریض کسی که عنصری را بر او برتری داده قطعه ای طولانی ساخته که مطلعش این است.
به تعریض گفتی که خاقانیا چه خوش داشت نظم روان عنصری
با این همه در دیوانها و اشعار بیشتر شاعران مطالعه کرده و سخنان آنان را در شعر خود آورده یا اشعار آنها را تضمین کرده است. تقریباً تمام داستانهای شاهنامه و قهرمانان حماسی در شعر خاقانی عنوانی و جایگاهی دارند.
مقام شاعری او نزد معاصران و گویندگان وادبیان بعد از او بسیار والا و شامخ بوده، و همه از او به احترام یاد کرده اند.
بسیاری از اشعار او مورد استقبال شاعران قرار گرفته و او از او پیروی کرده اند؛ چنانکه قصیدة «مرآت الصفا» که از امهات قصاید خاقانی است به مطلع :
مرا دل پیر تعلیم است و من طفل زبان دانش دم تسلیم سر عشر و سر زانو دستانش
به وسیلة چندین شاعر از جمله امیر خسرو دهلوی و عبدالرحمن جامی استقبال شده است. از شاعران دورة قاجاریه، قاآنی شیرازی، بیش از همه به خاقانی نظر و توجه داشته و در مقام معارضه و مقابلة او برآمده و خودرا «خاقانی ثانی» خوانده است.
شعر خاقانی از زمان خود او شهرت یافته و در کتب زمان او مانند راحه الصدور راوندی که در 599 هـ. ق نوشته شده نقل شده، و کتب بعد از آن، مانند مرزبان نامه و المعجم فی معائیر اشعار العجم و فیه ما فیه و مرصاد العباد از اشعارش نقل کرده اند. (کتاب شاعر صبح)

نامه به شمس ص 111
بر قضیت آن حکم، طوعاً او کراهاً1 با صد هزار عنا2 عنان برتافتم3. چون به مولد4 محنت زای رسیدم، جهانی دیدم که کلاه گوشة ایشان در گوشة عرش سودی5. همه کلاه جبروت و قندز6 بروت در خاک زده7، از گریبان، دامن کرده ، از دامن، بساط ماتم ساخته، مصلی8 نه، و در رکوع مانده، ابدال9 نه، و در پلاس رفته10، فلکی در کشت بکر سنبله دار افتاده، جوزا11، نطاق12 گسسته، اسد را (31 الف) ناب13 ریخته، سماک رامح14، اعزل15 شده، نسر طایر16، واقع17 گشته، بل که دو قطب ماهیانی18 فرو شده، اجل از میان خانه مورچه وار برآمده، شیر بچه را در شوره خاک فرو برده، مرگ پشه وار از روزن در افتاده، عقاب را در عقابین19 کشیده. پیش سطوات20 این حادثه، دندان شیر سیاه و پیل سپید، حلال بند نموده، پیش سهام21 این واقعه، برگستوان22 رخش رستم و بهزاد23 سیاوخش، پر مگسان شده. فلک زبردست24، همه را زیر پای مالیده. دهر هلا هلا25، زهر هلاهل26 در کام همه کرده، تاج دارا از سر خاک تخت کرده27، بل که از سر تخت خاک ساخته27. آخر چنانکه بود به قدر نیت و ضعف بنیت29 به حق عزا، ذلا و عزا30 قیام نمودم، و ترخی31 وقت می رفت. در حالت شدت و رخا32 و جانبی خیبت33 و رجا «هلم جرا الی ان جری الحال علی ضد الآمال34» که آفتاب خسروان، کسوف35 هلاک پذرفت، و در تنگنای مغرب خاک رفت. ماتم پیشین در جنب ماتم پسین ناچیز نمود. قیامت صغری به کبری بدل گشت. گفتی که آسمان دولت چون زمین از دوران بازماند.


ص 112
زمین ملکت چون آسمان در اضطراب افتاد1. از دل و دیدة ساکنان خاک و آب طوفان آبی و آتشی سر بر زد. خاک از باد چون آب از آتش به جوش آمد، و چون آتش از آب به فریاد افتاد. رواق2 هوا از بالای زمین در هم شکست. سدة3 زمین از جگر آسمان برخاست. تجویف4 هوا به دود انفاس5 صعدا6 انباشته آمد، که خاقان اعظم را در سمرقند وجود پای بلغزید7. در جیحون8 عدم غرق شد. شروان9 که خیروان بود به مرگ شروین دولت به حقیقت شروان گشت. منوچهر، مینوچهر شد. شاهیت10 شروان بعد شروانشاه سر عقد عقد ممالک گسسته شد. طرفی11 جوهر12 پادشاهی فرو ریخت. واسطه در خاک بر آمیخت. القصه13 چون در مبایعت14 اخوان متابعت15 ننمودم، از مساعدت16 با ایشان مباعدت17 کردم. در مواقف18 نامرادی و محبس19ناجنس دور از مجلس انس تا سه هلال20 در گذشتن در چهار اغلال21 هلال شکل بماندم. هیچ خبث22 حدیث بر زبان نارانده23، چون خبث الحدید24، پالوده25 و سوخته شدم. از دست دجّال26 بیداد از دیده دجله (31 ب) بغداد27 روان کردم. چون مصروعان تیمارستان بغداد، و سطح آب دجله به وقت باد، مسلسل28 شدم، که از آسمان سیاست29 و تهدید همه آیت «اَنزَلنا الحَدیدَ فیهِ بَاسٌ شدیدٌ30» در شأن دست و پایم می فرستادم . «اِلَی اَن بَدَّلَ اللهُ اَحوَالَهُم وَ حَاقَ بِهِم مَا کانَُوا یَکسبُون31». و در تطاول32 مدت این غصة کبری و محنت عظمی فرصه33 نجات و فرجة34 خلاص میسر نمی شد، تا اکنون که انتهاز35 فرصت کرده آمد، و از بخت گریخته -


ص113
- پای پای افزار1 گریز به وام خواسته شد. و به جانب باب الباب2 دست رای عنان گرای3 گشت. در راه یک هفته به ملک ملک حمّاد4 به موقع احماد5 رسید، و گوهری را که خزانة خراسان شاه را زیبد، به خرابة خرسان شاه6 افگند. بحری را که فتح الباب7 اولولالباب لباب8 جوهر اوست، لبلاب وار9 بر لب لب دریای باب الباب برد . عنصر محامد10 که محمود و عنصری را به همت و حکمت فیل و فرس11 طرح افگند. خزاین معانی را بر خرز12 خران خزران13 عرض خواهد کرد. بدره ها14 که از گنج درّ دری به در آورده است، بدره ها بدره ها خواهد برد، که آخر درنگ در النحوس15 شروان چند باشد؟ پیداست که نخل دانش و نخل بینش به قاع16 صفصف17 و به قاع صفصاف18 دار چند ایستد. در جیفه گاهی که کرکسان نمرود فعلش همه پشت همای19 می خورند. خاصگان20 را اقامت چون شاید . فخاصه مشام از نسیم یوسفان آهو چشم با دم گرگان سگ صفت افتاده. ذوق از شیرة بستان سلامت و شیر پستان کرامت با زهرة21 پلنگان نوایب22 و زهره نهنگان مصایب خو کرده. بیچاره طفل، نه ماه خوناب سیاه در جوف23 رحم مادر خورده. و در حصار مشیمه چشم بسته مانده. چون به فضای ظهور آید. پستان سیاه بیند و شیر سپید نه. حالش چون باشد؟ آزادان را یوسف وار تن به غلامی در دادن و پس به ثمن بخس24 افتادن غبنی 25و غینی26 عظیم است. «اَحشَفَا وَ سُوء کَیله27». امروز و الحمدالله کهتر مرفه الحال و مرفع القدر28 است.


ص114
و اگر چه دامن شکر خایان1 از دستش بستده اند، نی پاره ای عوض داده اند. از آن نی (32 الف) مجوّف2 ناکوفته3 و آتش نادیده چندین جلّاب4 قوام یافته به خدمت می فرستد. آخر چنان طبیبی را چنین دار و پزی بباید. چنان عیسی دمی را چنین حواریی زیبد. تا اکنون اگر در انفاذ5 تحیّات6 تلکؤی7 می نمود، غرض ایثار تخفیف8 بود، که کهتر چون قلم را بر پشت انامل9 سوار می کند، طاقت عنان باز کشیدن10 نمی دارد. لاجرم مدید النفس حدید الهوس11 خوانندش. هر آینه اگر چه اطناب بالغ الامد12ست، طناب حبل ورید کهترست. خاطر اشرف نپیچد13، و راه ملامت نبسیجد14، ان شاء الله تعالی. و زمین بوس خادم معتقد بل که دعای آسمان پیمای و ثنای زمین نورد به سجادة مقدسة صدر15 امام مطلق مطاع16 معتقد مهتدی17 صدیق، ناصر الدین، ظهیر18 الاسلام و المسلمین، وارث الانبیاء و المرسلین المؤیّد19 من السماء فی العالمین، مفتی20 الخافقین21، مستحق22 الخلافتین، امین الفرقان، فاروق23 الفرق، قدوه24 انصار الحق، بسط الله ظلاله25 علی زمره26 الاولیاء و ربط جلاله بمناط27 الجوزاء28 بفرماید رسانید، و امداد29 همت فیاضه طلبید. دائم که مجلس عالی ناصر الدینی نصر الله حزبه بر خادم خرد سر خرده ها30 نشاند، که چرا روی رای و عنان عزیمت31 بدین جانب نکرد، که عاشق طالب و صادق راغب32 است خدمت ما را. به سجاده مربّعش33 که کعبة ثانی است محققان را، که از دست آویز طلب تقصیر34 نیست. اما دریافت مطلوب به انداخت تقدیر و پرداخت توفیق نسبت دارد، نه کشش و کوشش طالب . بر سر کوی معشوق سربازی کردن 35چه فایده، که مهتاب، روشن است، و سگ،


ص115
دیوانه؛ و رقیب، هشیار. مسکین مرغ نیم بسمل1 از حرکه المذبوح2 باقی نمی گذارد، اما چون به قرب قبول قربانی برسانندش، او را چه جرم؟ قربان را که به خورد سگان دادن حرام است، که به سکان بیت الحرام ندهند، او را چه گناه؟ سالکان مهمة3 صدق را که از بالای ذات عرق4، غرق هرق حرمان5 بازگردانند، و به کید6 مبتدعان7 در قید منقطعان فید8 کنند، چه تدبیر؟
غرض آن است که جنبش رای به جملگی سوی آن صوب9 بود، اما راه را گم رهان مسدود10 (32 ب) گردانیدند، و جواز11 ندادند. تا رای مقدس مجلس عالی مولوی، خادم 12را تمهید عذر13 فرماید، ان شاء الله تعالی و السلام.
نامه به سراج الدین ص 116
ایضا من منشانه رحمه الله و نور ضریحه
بسم الله الرحمن الرحیم خدمه خادمه حسان العجم الخاقانی الحقایقی
مورد1 تحیّات2 و مصدر3 اریحیّات4 مجلس رفیع خواجه امام اجل همام5. افضل مفضل6 مفضّل7، اکرم مکرم8 مکرّم9، عالم کبیر متبحّر10 محریر11 مصدّر12، سراج الدین، شمس الاسلام و المسلمین، در وسادة13 سیادات14، مقصد سعادات، و در مسند15 فضایل، مستند16 افاضل17 باد. موالی18 او کالسراج المنیر19 در صدر بساط20 کرامت، و معادی21 او کالفراش المبثوث22 در صف نعال23 آفت.
کهتر سلام و تحیّت24 فراوان می فرستد، و می نماید که دو سبب متین باعث این تحیت آمده که فاتحه25 صحیفة26 صفاست: یکی جنبش تعارف27 اصل و کشش اتحاد سبق28 . که در معاهد29 ارواح رفته است، و دیگر تحریض30مبلغ31 خدمت امام نجم الدین که هواخواه32 صادق است آن جناب33 رفیع را. و نجم چه کند که خدمت سراج وهّاج34 که آفتاب است نکند؟


که مرسوم1 نجوم به وظایف2 ضیا3، و ادرار4 دراری5 به مشاهره6نور از مشاهدة قدسی آفتاب است. همی سحرگاهی کالنجم الثاقب 7هم عنان8 ستارة سحری از در ظلمت خانه من در آمد و مرا دید. مردمة9 دیده در چراغ دوخته، چراغ آسا شب زنده داشته، از دود چراغ دخمه10 دماغ ملطّخ11 کرده، چراغ از قلت دهن12 در رعشه13 رفته. در فواق14 مانده. به سکرات15 نزدیک رسیده، گفتی مرغابی پر و بال بریده است. تهی گاه16 از مدد غذا تهی مانده. رودگانی17 در گلو آورده، ماهی رعاده18 در منقار گرفته. من از بی همدمی. چراغ را همدم ساخته، دم سرد را از درون حلق راه بربسته. تا هلاک همدم نسازد. جاسوسان خرد آفرینش بزرگ بینش را در حجرة خواب به دیبانی فرو داشته19، تا کاروان ثوابت20 و سیارات21 فلک را رصد22 سحری زیور و رعونت23 کی باز (33 الف) ستاند؟ سیارة صبح یوسف روز را از چاه شب کی برآورد؟ چرخ دولابی از دنبال گرگ پیراهن خون آلود کی در پوشد؟ صبّاغ24 باغ مینا و چراغ راغ پیروزه25 که آفتاب است. حواری آسا از حوالی خوان مسیح، قرص خواره26 به طفلان دو گهواره و هفت قماط27 که انسان العین28 می گویند. کی نماید؟ من دین تفکر محرّض29 خدمت ایستاده، نطاق30 عزیمت بسته. استنطاق31 می کرد که باز در چه فکرت مانده ای، که متحیروار شاخص البصرت32 می بینم؟ گه ناظر چراغی، گه منتظر آفتاب، نه زهش33 نور کروبیان34 در زه گریبان تست؟ از چراغ مستعار 35 چه همدمی طلبی؟ نه فیض روان طراز آستین بر طراز آستین تست36 ؟با آفتاب جماد چه شاهد بازی آغازی؟ چراغ، همدمی آدمی را نشاید. که قالب از -
ص118


- صلصال1 انسان دارد، اما به جان شیطان زنده است، و به جوع الکب2 معروف است. اگر یک نفس ازو غذا بازگیری، بمیرد. از آب به فریاد آید. از آب به هلاک افتد. چون قوس و قزح3 لباس ملمّع4 دارد. چون زنان نامحرم سر برهنه در میان مجلس نشیند. پروانه که در رقص آید، خود را برو زند. لاجرم فرّاش5 به احتساب6 بینیش ببرد. باد به حد زدن7، جانش بستاند. آفتاب هم موانست دل را نشاید، که آفت آب دیده است. تیز درونگری، قوت باصره برباید. «معشاهٌ للعین ملهاهٌ للقَلبِ8» . معلول است.گاه صفرا9 بر صفحه چهره پیدا کند، گه بهق10 بر بشرة تن پدید آرد. به زن رعنا11 ماند، که سر از هر روزنی فرو کند. در زناء العیون12 افتد. در نماز شام در در جنابت بماند. پس به چشمة مغرب غسل برآرد. از عدل بترسد. چون به قسطاس13 مستقیم رسد، که قطب14 است، معوج15 گردد، سرنگون شود . به خانة میزان هم ضعیف نماید. عون قصّاران16 گردد. لون قصابان17 دارد، که فلک به دکان قصابی ماند. برّه18 ازین سو داشته، ترازو19 از آن کنار آویخته. باری اگر دیده را از چراگاه انس نمی گزیرد، از چراغ یک شبه20 چه می کنی؟ از آفتاب یک روزه21 چه می سازی؟ چراغ نامنطفی22 طلب. آفتاب نامنکسف23 جوی. اعنی24 سراج الدین، شمس الاسلام (33ب ) که سراج25 وار قدوة26ناظران حقیقت است، و شمس وار قبلة زایران شریعت، «مَثَلُ نُورِهِ کِمِشکاه فیها مِصباحٌ».27
ص119
رغم جان نابینایان حسد «یُریدُونَ لیطفئُوا نُورَاللهِ بِاَفواهِهِم وَ یَابیَ الله الّا اَن یُتِمَّ نُورَهُ»1 . اگر چه پروا، نه داری، پروانة این چراغ شو. و اگر چه نیل2 و فر3نجویی، نیلوفر این آفتاب باش، که نه از لبلاب4 بر لب لب جویبار کوته دیده تری، که همه روز روی در ر
رؤیت5 آفتاب دارد. و احزنا6، که نه از حربا7 مختصر نظر8تری، که حریّت9 خود را در عبودیت آفتاب صرف سازد. از پروانة قصیر الخطو10 قاصرتر نشاید بود، که به تهمت قربت11 چراغ جان در بازد12، و به اظهار13 خدمت نور استظهار14 صیت15 بیابد. در ثنای16 او شرع کنی، جناح النسرین17 شراع18 تو سازند. در علو او غلو19 نمایی، الز سماکین20، سماطین21 تو پردازند. روضة خاطر، و الحمدلله تازه داری. ازین روضه باکوره ای22 به فرضة23 باکویه24 روان کن، تا سابقة خلّت25 گردد تجدید26 حسن العهد را، که تا درین مهواه27آفات، که شروان است، مخیّم28 داری، از چنان ملجایی29 نگریزد. زهاب30 چشمة حکمت بس فوّار31ست. به کاریز32 می باید برود و به جوی بیان راند. ترا در چنین کاریزی از چنین چراغی نگریزد، تا در ظلّ33 ظلمات راهبر تو آید. شکوفه دار حدیقة34 فکرت بس مثمر35ست، میوة خوش مزه می باید که به دکان عبارت آوری. ترا در چنین میوه ستانی، چنان آفتابی بباید، تا میوة نو ببرآید. اگر همه بر پروانه ای حاضرست، به حضرت چراغ هدیه کن. و اگر همه مثقال ذره ای36 حاصل است، به ذروة37 شمس تحفه ساز، که آخر از –

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید