بخشی از مقاله

آينده پژوهي سياسي


چکيده
در تشريح رابطه سياست و آينده پژوهي، سه رويکرد متصور است . نخست ، آينده پژوهي در حوزه سياست که موضوعاتي چون توسعه سياسي، سياست خارجي، جهان اسلام و... را شامل ميشود که به عنوان يکي از مؤلفه هاي مهم شکل دهنده آينده ميتوانند موضوع فعاليت هاي آينده پژوهي باشند.
رويکرد ديگر، آينده از ديدگاه علم سياست است . در اين زمينه منابع مختلفي در حوزه مطالعات سياسي وجود دارد که به گزاره هاي متعددي درخصوص آينده اشاره داشته است که بخش قابل توجهي از آنان به موضوع حکومت ، قدرت سياسي، مشارکت و ژئوپليتيک آينده جهان و بسياري از موضوعات آينده اختصاص دارد و رويکرد سوم آينده پژوهي سياسي، نسخه اي از آينده پژوهي که سياست را علمي معطوف به آينده ميبيند و قائل به اين است که سياست امروز و ديروز، درواقع خواسته هاي فردايي است که در امروز ميتواند ساخته شود يا الزامات شکل گيري آن را در آينده فراهم کند. آنچه در اين مقاله بر اساس ماهيت و قابليت آينده پژوهي و سياست مدنظر است : بررسي امکان پذيري آينده پژوهي سياسي، تبيين وجوهي از آينده پژوهي سياسي و تدوين راهبردهايي در جهت تحقق آينده پژوهي سياسي ميباشد.
واژگان کليدي
آينده پژوهي، سياست ، آينده ، آينده شناسي، منابع سياسي

جستارگشايي
امروزه ، علم سياست ازجمله علومي است که کنشگران آن نقش مهمي در شناسايي خط مشيها، اتخاذ تصميم ها و حرکت براي نيل به آينده مطلوب کشورها دارند. دستيابي به آينده مطلوب يکي از اساسيترين آرمان هاي عالمان علم سياست است . آدمي براي آن که عاقلانه عمل کند، بايد نسبت به پيامدهاي اقدامات خود، ديگران و واکنش هاي آنان و همچنين نسبت به نيروهايي که خارج از کنترل اوست ، آگاهي و شناخت کافي داشته باشد؛ پيامدهايي که تنها در آينده خود را نشان ميدهند. از اين حيث ، هدف آينده پژوهي مطالعه منظم و نظام دار آينده است . يکي از حوزه هاي مهم مطالعاتي آينده پژوهي، هدايت جامعه علمي به سمت درک اهميت علوم سياسي و نقش بنيادين و بيبديل در توسعه علمي آينده و تأثير آن بر اهداف راهبردي است . پرداختن به پيش بيني و انديشه درباره آينده علوم سياسي و آسيب شناسي آن و نيز تلاش براي از ميان برداشتن موانع و آسيب ها، و تجهيز فرصت هاي موجود به منظور توسعه و توليد علوم سياسي مناسب با تحولات آينده و نيازهاي بومي، قلمرو مطالعاتي در آينده پژوهي سياسي است . چند عنصر حياتي در آينده پژوهي وجود دارد که اهميت آن را در مطالعات علوم سياسي نشان ميدهد:
• اقدامات پيشگويي يا پيش بيني آينده از طريق روش هاي گوناگون ؛
• بررسي دقيق روند حاضر در بخش هاي اجتماعي ، سياسي ، اقتصادي ، فني و طبيعي ؛
• احتمالات آينده به عبارت ديگر وضع جهان در آينده .
اهميت درک محورهاي بالا، نياز به تعريف آينده پژوهان از آينده پژوهي دارد. يکي از مشهورترين تعاريف آينده پژوهي را وندل بل ١ ارائه داده است . وي بر اين باور است که آينده پژوهي در پي شناسايي، ابداع ، ارائه ، آزمون و ارزيابي آينده هاي ممکن و محتمل است تا بر پايه ارزش هاي جامعه ، آينده هاي مرجح را انتخاب و براي پيريزي ساخت مطلوب ترين آينده کمک کنند (بل ، ٢٠٠٣: ٧٣). هدف اصلي بل ارائه تعريفي بوده است که تمامي تعاريف موجود را دربرگيرد. از اين حيث ميتوان توصيف بل را در مقايسه با تعاريف ديگران داراي مزيت دانست . بنابراين ، ميان دانش آينده پژوهي و علم سياست ، در بخش نظري و به خصوص عملي، ارتباطي وثيق برقرار است که در اين پژوهش در قالب آينده پژوهي سياسي ارائه خواهد شد.
١. آينده پژوهي
شکل گيري رشته «آينده پژوهي» که ماهيتي کاملا ميان رشته اي دارد، در خلال جنگ جهاني دوم و دوران پس از آن بود. آينده پژوهي از دهه شصت ميلادي آغاز شد و به عنوان يکي از رشته هاي جديد علوم ، پايه ريزي شد (عيوضي، ١٣٨٨: ١٣).
يکي از مهم ترين مفروضات آينده پژوهي، نگاه طيفي و کثرت گرا به آينده است . به عبارت روشن تر، در آينده پژوهي تنها با يک آينده متعين روبه رو نيستيم ، بلکه همواره طيفي از آينده ها پيش روي سياست پژوه و سياست گذار است . آينده پژوهان با ارائه توصيف ها و تجويزهايي در خصوص آينده ، شرايطي را مهيا ميکنند که بتوان از طيف آينده هاي بديلي که پيش رو قرار دارند، يکي را انتخاب کرد؛ انتخابي که زمينه رفتار کنشگرانه و پيش دستانه را فراهم ميکند. اما مبناي اين انتخاب داشتن تصويري از آينده است . تعاريف مختلفي براي آينده پژوهي عنوان شده است . در اينجا نگاهي کلي به تعاريف گوناگوني که توسط آينده پژوهان به کاررفته است ، خواهد
شد. ري آمارا (١٩٧٤) معتقد است آينده پژوهي عبارت است از:
• هر تلاش نظام مندي که در جهت اصلاح فهم ما از پيامدهاي آينده ، ناشي از توسعه و انتخاب هاي کنوني باشد.
• هر تلاشي که در جهت روشمندکردن فرضيات و برداشت هاي ما در باره آينده باشد. اين تلاش ها به سه دسته تقسيم ميشوند: استنتاج آينده هاي احتمالي (هنر آينده گرايي)؛ استنتاج آينده هاي ممکن (علم آينده گرايي)؛ و استنتاج آينده هاي مطلوب (سياست و روانشناسي آينده گرايي).
به تعبير وندل بل ، آينده پژوهي به دنبال مطالعه نظام مند، کشف ، ابداع ، ارائه ، آزمون و ارزيابي آينده هاي ممکن ، محتمل و مطلوب است . آينده پژوهي انتخاب هاي مختلفي را راجع به آينده فراروي افراد و سازمان ها قرار ميدهد و در انتخاب و پيريزي مطلوب ترين آينده به آنان کمک ميکند (٧٣ :٢٠٠٣ ,Bell).
به لحاظ ماهيت مطالعات آينده پژوهي ، برخي از آينده پژوهان ، آينده پژوهي را به عنوان بخشي از تجزيه وتحليل سامانه ، در نظر گرفته اند. درميان اين آينده پژوهان ، نام اي اس کوايد و وين آي بوچر٣ به چشم مي خورد.
بر اساس تعريف کوايد از تحليل سامانه ، ويژگي هاي اصلي آينده پژوهي در موارد زير خلاصه مي شود:
 
١. تحقيقات آينده ، شيوه جديدي از بررسي آينده و رويکردي تازه است ؛ اقدامي قابل استفاده که متوجه تغييرات مؤثر و کارامد است ؛
٢. آينده پژوهي عهده دار پاسخگويي در برابر آينده ، با احتمالات بينهايت آن ، نميتواند باشد و نيست ، بلکه وظيفه آن ، بررسي مسائل و مشکلات است ؛
٣. روش شناسي عمل گرايانه است ؛
٤. آينده پژوهي، در پيش بيني و ارزيابي طيفي از بديل هاي مرتبط با مشکل ، وابسته به آينده يا آينده محور است .
ويژگي عمده اي که آينده پژوهي را از تحقيق در عمليات ، متمايز مي کند، اهداف آن است .
آينده پژوهي واژه فرايند تصميم گيري در زمينه اي بلندمدت را هدف قرار مي دهد، درحالي که تحقيق در عمليات بر زمينه اي کوتاه مدت متمرکز مي شود.
سهيل عنايت ا...، آينده پژوهي را مطالعه نظام مند آينده هاي ممکن ، محتمل و مرجح و ديدگاه ها و جهان بينيها و اسطوره هاي بنيادين هر آينده ميداند (عنايت ا...، ٢٠٠٧: ١) آنچه از بررسي تعاريف يادشده برميآيد، فقدان اجماع ميان آينده پژوهان در توصيف اين دانش راهبردي است . البته يکي از عوامل اين امر، نوپابودن آينده پژوهي است . با عنايت به اين مهم ، بايد ادعا کرد که ارائه تعريفي جامع ومانع از آينده پژوهي دشوار است .
آينده پژوهي بر چند فرضيه درباره جهان هستي و نقش انسان استوار است . در اينجا برخي از اين اصول اساسي را که نشانه اصلي تفکر آينده پژوهان است ، مرورميکنيم :
ارتباط گذشته و حال : اين اصل تقريبا ميان تمام آينده پژوهان مشترک است که جهان هستي يکپارچه و نه آميخته اي از اجزاي مستقل و بيارتباط با يکديگر است از ديدگاه آينده پژوهي، انسان مثل همه کائنات ، بخشي از هستي را تشکيل ميدهد.
به عقيده آينده پژوهان ، بسياري از جلوه هاي جهان آينده از درون جهان حال خلق ميشود؛ از اين رو، با نگاه دقيق به رويدادهاي جهان طي چند سال گذشته ميتوانيم نکات بسياري را درباره آينده دريابيم .
مفهوم «چشم انداز راهبردي »٤ نيز وجود اين رابطه را به گونه اي ديگر آشکار ميسازد. بر اين اساس ، آينده براي حال و گذشته جنبه عليت پيدا ميکند و چشم اندازي که ما از آينده و آينده مطلوب داريم تصميمات حال و گذشته ما را دگرگون ميسازد: «هدف تفکر بر پايه چشم انداز، روشن ساختن گزينش هاي حال و گذشته در پرتو آينده هاي ممکن است » (گوده ، ١٣٧٥: ١٥٤).
قدرت چشم انداز: جايي که آينده وجود ندارد، بايد آن را ابداع کرد؛ يعني بايد ايده هايي را مطرح ساخت که در قالب طرح مفاهيمي، جريان هاي فکري ايجاد کرده و رويدادهاي احتمالي آينده را نشان داده وگفتمان سازي کنند. اهميت اين ايده ها از آنجا است که تفکر ما آميزه اي از ادراک گذشته و تصويرهاي ذهني ما از رويدادهاي محتمل آينده است . تصويري که ما از آينده داريم ، سهم به سزايي در تحقق يا عدم تحقق آينده به آن صورت که ما آن را ميپنداريم ، دارد.
امروزه يکي از عوامل تأثيرگذار بر آينده ، در کنار روندها، رويدادها و ...، تصاويري است که ما از آينده داريم و اين همان چيزي است که از آن به قدرت چشم انداز در خلق آينده مطلوب تعبير ميشود (مونرو، ١٣٨٥: ١٤).
٢. برخي اهداف در مطالعات آينده پژوهي سياسي
تقويت حوزه شناخت مسائل سياسي با به کارگيري نظريه هاي پرکاربرد در حوزه سياست ازجمله : نظريه آشوب ، نظريه بازيها، نظريه ستيز، نظريه پيچيدگي و... ممکن است . برخي از مهم ترين اهداف مطالعات آينده پژوهي سياسي را ميتوان به شرح زير برشمرد:
١. تهيه و تنظيم قواعد براي تحولات سياسي که در آينده اتفاق ميافتد و بر اساس آينده پژوهي قابل پيش بيني هستند؛
٢. شناخت و درک صحيح از مسائل نوظهور و چالش هاي سياسي پيش روي ؛
٣. انجام برنامه ريزي بلندمدت و کوتاه مدت و پيشگيري از نتايج زيان بار رويدادهاي پيش بيني نشده ؛
٤. پرهيز از گام نهادن در محيط پرخطر و ناشناخته آينده و محيط آشوبناک ؛
٥. پذيرش و درک اهميت ايده ها، ارزش ها و نگرش هاي مثبت گذشته و حال در خلق و ايجاد آينده ؛
٦. تحليل روندهاي سياسي گذشته و حال به منظور شناخت مسائل بازدارنده و تجربه هاي منفي که تهديدي براي تحولات آينده محسوب ميشود؛
٧. پديدآوردن نگرشي نظام مند، منظم و منطقي نسبت به تحولات آينده با پشتوانه معرفتي و خاستگاه هستيشناسي.
٣. اتقان نظريه سياسي در تحليل روند تحولات سياسي آينده
نظريه هاي سياسي بيش از ديگر نظريات در معرض دگرگوني، اصلاح و تغيير است ؛ به طوري که امروزه نظريه هاي سياسي به کلاسيک و جديد قابل دسته بندي است که از چند جهت ميتوان ميان اين دو دسته از نظريه هاي سياسي تفکيک قائل شد. در اين ارتباط به طور خاص ميتوان به تفاوت و تمايز اين دو نوع نظريه از حيث موضوع و روش اشاره کرد. از اين رو، يک نظريه سياسي وقتي به يک نظريه سياسي جديد تحول مييابد از حيث روش نيز تغيير ميکند. از اين جهت ، نظريه سياسي جديد مستلزم الزامات متفاوت از الزامات و تبعات روشي نظريه هاي سياسي کلاسيک است . يکي از الزامات روشي تحول نظريه سياسي کلاسيک به جديد جزئي نگري است . از اين رو، نظريه پرداز سياسي جديد برخلاف نظريه پرداز کلاسيک در تبيين و تحليل امور و مسائل سياسي به کليات نميپردازد، بلکه به جزئيات و مصاديق توجه داشته و جزئي نگر است . از سوي ديگر، نظريه هاي جديد سياسي برخلاف نظريه هاي سياسي کلاسيک که جبرگرايي بر آن حاکم است ، مبتني بر اراده گرايي است . از اين رو، نظريه پردازان جديد علم سياست در تجزيه وتحليل پديده هاي سياسي ملزم به روشي خاص نيستند و به همين دليل از روشي تلفيقي بهره ميگيرند. از ديگر الزامات روشي تحول نظريه سياسي کلاسيک به جديد، آينده نگري است . از اين رو، نظريه پردازان در نظريه سياسي جديد نگاه به آينده دارند و به همين دليل امروزه بر اهميت و ضرورت آينده پژوهي در تحليل هاي سياسي تأکيد ميشود. از اين حيث ، پرسش اين است که يک نظريه سياسي چگونه ميتواند به عنوان نظريه غالب ، در روند آينده تحولات سياسي يک رخداد قرار گيرد؟
براي رسيدن به پاسخ درست ، نخست بايد نظريه را تعريف و سپس اتقان ، استحکام و ارکان آن را بررسي کرد. اگر نظريه اي از انسجام منطقي، اتقان و استحکام برخوردار و ارکان آن کامل باشد، قطعا ميتواند به عنوان يک نظريه غالب در روند تحولات سياسي يک رخداد قرار گيرد.
براي نظريه تعاريف مختلف ارائه شده است . نگارنده معتقد است که : «نظريه فرآورده تفکر و دغدغه انسان درخصوص شناخت منطقي و معقول وقايع و تحولاتي است که زندگي وي و همنوعانش را تحت تأثير قرار ميدهد» (عيوضي، ١٣٨٥: ١٦). پس نظريه ، نخست فرآورده فکري است و دوم ، دغدغه اي انساني درخصوص شناخت منطقي و معقول وقايع و تحولاتي است که بر زندگي انسان اثر ميگذارد. با توجه به تعريف نظريه ميتوان گفت که نظريه سياسي به عنوان يک فرآورده فکري متکفل تجزيه وتحليل وقايع و رخدادهاي سياسي، با هدف ارائه راه حل ها و پاسخ مناسب براي مقابله با بحران ها، معضلات و مشکلات سياسي موجود در جامعه است .
يک نظريه زماني ميتواند به عنوان نظريه غالب در ميان نظريه هاي رقيب قرار بگيرد که از دو ظرفيت دروني و بيروني در تحليل وقايع برخوردار باشد:
١- ظرفيت دروني: ظرفيت دروني يک نظريه ، همان مباني و اصول فکري از قبيل مباني هستيشناسي، انسان شناسي و معرفت شناسي است که به عنوان پشتوانه فکري يک نظريه مطرح ميباشد.
٢- ظرفيت بيروني: ظرفيت بيروني يک نظريه اين است که در تقابل با نظريه هاي ديگر، توان ايجاد چالش را براي نظريه هاي رقيب در عرصه رقابت داشته باشد و اين توانايي ايجاد چالش براي يک نظريه غالب ، زماني امکان پذير است که نظريه توانايي تجزيه وتحليل وقايع و رخدادهاي سياسي را با توجه به زمان گذشته ، حال و آينده داشته باشد.
به عبارتي ديگر، آينده نگري در نظريه غالب امري است که کمک ميکند تا نظريه بتواند با تکيه به گذشته و استفاده از تجربيات سازنده آن ، وقايع و رخدادهاي سياسي موجود را تجزيه وتحليل منطقي کرده و در آن تغيير و تحول ايجاد کند و براي آينده نيز راه حل ها و راهکارهاي منطقي و معقول ارائه نمايد. درواقع ، نوعي تحليل از مسائل و رخدادهاي سياسي و ارائه راه حل هاي مناسب براي آينده و قدرت پاسخگويي به مسائل سياسي روز، با تکيه به ظرفيت هاي دروني و بيروني نظريه ، توانايي آن را در عرصه رقابت با نظريه هاي ديگر به نمايش ميگذارد. امروزه نظريه هاي سياسي متعددي براي پيش بيني و مطالعه تحولات سياسي آينده وجود دارد که روند رو به رشدي را در آينده پژوهي طي ميکند. در رابطه با رويدادهاي روندساز سياسي آينده پژوه سياسي، با عدم قطعيت ها از يک طرف و پيشران ها از طرف ديگر سروکار داريم . ازجمله رهيافت تکامل يافته براي حل مسائل سياسي در شرايط عدم قطعيت ٥ نظريه احتمال است که ميتوان به عدم قطعيت هاي ناشي از جنبه هاي در حال وقوع اشاره داشت .
نظريه احتمال در موقعيت هايي از عدم اطمينان کاربرد دارد که از اطمينان لازم برخوردار نباشد، بيثباتي در تأثيرگذاري پيشران ها، فقدان يا تغيير روندها و اينکه به لحاظ پيچيدگي اوضاع محيطي، گستردگي عوامل تأثيرگذار به خوبي قابل شناسايي نباشد و برايند اين تأثير به صورت مجزا قابل بررسي نباشد.
لذا کاربرد نظريه احتمال در تحولات آينده ، دستيابي به الگوريتمي براي پيش بيني آينده هاي محتمل (سناريوهاي محتمل ) با درنظرگرفتن روندها و عدم قطعيت ها (احتمالات ممکن ) و پيشامدها يا اتفاقات قريب الوقوع است .
اگرچه نظريه احتمال براي تبيين آينده و نتايج حاصل از پيشران هاي سياسي لازم و بسيار مناسب است ، اما به تنهايي قدرت تحليل و سناريوسازي ندارد؛ بدين جهت و با توجه به اينکه در عرصه سياست و روابط بين الملل سود يک بازيگر تنها درگرو رفتار خود او نبوده و متأثر از رفتار يک يا چند بازيگر ديگر است و آينده ها از اين قاعده متأثر است ، لذا نظريه بازيها خلأ تحليل نظري آينده تحولات سياسي را جبران ميکند. نظريه بازي ها و بازيسازي آينده ، رابطه تنگاتنگي با تصميم گيري و چانه زني دارد. اين نظريه براي مطالعه آينده روابط قدرت هاي سياسي که در آن توأم با چانه زني و تلاش براي پيش بيني اقدامات حريف يا گيرانداختن حريف و به کار بستن فنون تحليلي منتج از نظريه بازيها است ، کاربرد دارد.
مهم ترين اصل در نظريه بازيها، چشم اندازسازي روابط در حوزه عملياتي است که بر هوشمندي و بخردانه بودن رفتار بازيکنان قرار دارد.
نظريه ديگري که در مطالعات آينده در حوزه تحولات سياسي کاربرد ويژه دارد، نظريه آشوب است . از ديدگاه نظريه آشوب ، سيستم هاي پيچيده صرفا ظاهري پرآشوب دارند و درنتيجه نامنظم و تصادفي به نظر ميرسند، در حالي که تابع جرياني معين با فرمول رياضي مشخص هستند. از همين رو، موضوع آشوب در رياضيات معمولا با عنوان «آشوب معين » مطرح ميشود که بر پايه نظريه «رشد غيرخطي بازخوردي» شکل گرفته است . در اين نگرش ميتوان آشوب را يک فرايند غيرخطي معين دانست که تصادفي نيست ، اما تصادفي به نظر ميرسد.
«نظريه آشوب ، اين فرضيه را مطرح ميکند که بسياري از سيستم هاي با رفتار به ظاهر تصادفي، به طور کامل از يک رابطه رياضي غيرخطي تبعيت ميکنند و درنتيجه قابل پيش بيني هستند...
در يک سيستم آشوبناک، دليل اصلي نوسانات خروجي، سازوکارهاي دروني متعلق به سيستم غيرخطي مولد داده هاست و نه وقوع شوکهاي خارجي. زماني که يک نظام بازخورد غيرخطي از حالت آرام تعادل پايدار خارج شود و به تعادلي بيقرار و ناپايداري شديد ميل کند از مرحله اي از ناپايداري مقيد عبور ميکند که در آن رفتار بسيار پيچيده اي از خود نشان ميدهد.
ميتوان اين مرحله را ناحيه مرزي بين تعادل پايدار و تعادل ناپايدار ناميد. در اين ناحيه مرزي دونيروي متضاد و متناقض يعني پايداري و ناپايداري باهم و به طور هم زمان عمل ميکنند و نظام را به جهات مختلف ميکشانند. هنگامي که نظام در اين ناحيه مرزي قرار دارد، هيچ يک از اين نيروهاي متضاد را نميتوان از ميان برداشت . وقتي نظام در ناحيه مرزي قرار داشته باشد، هرگز به شکل منظم که منجر به تعادل شود، رفتار نميکند. برعکس ، الگوهاي رفتاري ايجاد ميکند که نه تنها بينظم ، بلکه کاملا غيرقابل پيش بيني هم هستند. به هرحال ، چنين رفتاري از نظر کيفي الگويي «نهفته » دارد. دانشمندان چنين ترکيبي از پيش بينيناپذيري و الگوي کيفي را آشفتگي يا فراکتال ناميده اند. پس آشفتگي يا آشوب در معناي علمي کلمه ، اغتشاش مطلق نيست ، بلکه بيشتر ناپايداري محدود و مقيد است تا ناپايداري شديد و خارج از کنترل . ترکيبي است از نظم و بينظمي که در آن ، الگوها به طور مستمر در اشکال بينظم اما مشابه آشکار ميشود.
هنگامي که نظامي پايدار يا ناپايدار باشد، آينده کوتاه مدت و بلندمدت آن کاملا قابل پيش بيني است ، اما زماني که نظام در آشفتگي فرورفته باشد، رفتار کوتاه مدت آن را ميتوان پيش بيني کرد؛ زيرا تغييرات کوچک براي آن که بزرگ تر شوند و رشد کنند، نياز به زمان دارند، در حالي که پيش بيني رفتار و نتايج بلندمدت آن عملا امکان پذير نيست . در اين حال ، پيوندهاي ميان علت و معلول از نظر زماني و مکاني دور از هم هستند. وجود چنين فاصله اي ميان علت ها و معلول ها، عنوان کردن اين مطلب را که چه چيزي علت به وجودآمدن چه چيزي است را بسيار دشوار ميسازد؛ يعني انجام پيش بينيهاي دقيق و صحيح از آنچه در مکاني خاص و در دوره زماني مشخصي اتفاق خواهد افتاد، بسيار دشوار است . درواقع ، تنها يک آينده که اين نظام درنتيجه علتي بيروني به سوي آن حرکت کند وجود ندارد، بلکه آينده هاي احتمالي فراواني وجود دارد و آنچه به منصۀ ظهور ميرسد، به جزئيات دقيق آنچه نظام و نظام هاي سازنده محيط انجام ميدهند ارتباط دارد، اما پيش بينيناپذيري دروني و ذاتي در بلندمدت و ارتباط نامعلوم و مبهم ميان علت و معلول تنها ويژگي آشفتگي نيست (روزنا، ٢٠٠٥: ١٤-١٢).
بنابراين ، عملا نظريه هاي سياسي در تحليل روند تحولات سياسي آينده با روش هاي کارامدي سروکار دارند که ميتوان بر اساس آنها، پيش بينيهايي از تحولات سياسي ارائه داد که ازجمله رويکردهاي روشي در حوزه سياسي را بر پايه پيش بيني در آينده پژوهي سياسي بايد ملاحظه داشت . آتيلا هاوس ، به طور مشخص رشد فزاينده پيش بيني را به عوامل مهمي مانند جهانيسازي و تغييرات سيستمي و تکنولوژيک ، پيچيدگي شرايط ، چالش هاي تصميم گيري، موضوعات محيطي، بروز عدم اطمينان ها، کسب مهارت هاي جديد، همکاريهاي گروهي و شبکه اي، فشارهاي اقتصادي و سياسي فزاينده به دولت ها، زير سؤال رفتن اعتبار تحقيقات علمي مرسوم ، فردگرايي و اهميت يابي تصميم گيريهاي فردي مربوط ميداند :٢٠٠٣ ,Havas) (٣٤. به نظر ميرسد روش ها و مطالعات پيش بيني طي دو دهه گذشته ، تحولات فراواني را پشت سر گذاشته و از حيث موضوعي و نيز روش شناختي دچار تغييرات اساسي شده است . اين تحولات روش شناسي شناخت پديده هاي سياسي را پويا کرده است .
٤. رابطه پيش بيني با تبيين علمي
در علوم اجتماعي، تبيين مقدمه انجام پيش بيني است که خود مبتني بر ارائه توصيف جامع و کامل از پديده هاست . اهميت تبيين در آن است که قانون و قاعده زيربنايي را براي پيشگويي در اختيار مينهد. درواقع ، پديده هاي مورد مطالعه در سيطره يک قاعده علمي معين پيش بيني ميشوند که همان نظريه است (دانيل ، ١٣٨١: ٨٣). وجه تمايز پيش بيني و پيشگويي در روشمندبودن و تبيين موضوع در پيش بيني است . درواقع ، پيش بيني پديده ها نيز، تابع قواعد و نظريه هاي علمي پذيرفته شده اي است که به صحت و صدق آنها اطمينان داريم و توانسته اند به طور مستمر از عهده تفسير جهان اطراف و به طور مشخص پديده مورد بررسي برآيند.
٥. مطالعات راهبردي، تلاقيگاه آينده پژوهي سياسي
با توجه به چندرشته اي بودن آينده پژوهي، همچنين فراگشته اي بودن آنچه نسبتي با علم سياست دارد و اينکه در عرصه علوم سياسي که با محوريت موضوعي انسان ، سياست و اصول معرفتي خاص آن بنا شده است ، آينده پژوهي چگونه ميتواند فرصت هاي مناسب مواجهه منطقي با تغييرات و تصميم گيريهاي راهبردي سياسي با بازده مطلوب و درنهايت فرصت ساختن آينده اي براي سرنوشت مطلوب را در اختيار نظريه پردازان سياسي و عوامل اجرايي نظام سياسي قرار دهد؟
رابطه علم سياست در قلمرو موضوعي، روشي و مسئله شناسي با مقوله زمان و آينده از حيث ماهيت و قابليت ، جوهره آينده پژوهي سياسي است . دو قلمرو معرفت شناسي و کاربرد حوزه شناخت در عرصه عمل در موضوع ، روش و مسئله تعيين کننده جايگاه تلاقي آينده پژوهي با علوم سياسي است ، اما بايد اذعان داشت که عمده مطالعات در حوزه مطالعات سياسي با مطالعات راهبردي و پيامدهاي کاربردي آن ارتباط دارد. اسپيريگنز معتقد است از بدو پيدايش نخستين انديشه ها و نظريه هاي مرتبط با علم سياست ، تصويرپردازي درخصوص آينده به منظور خروج از وضع موجود و نيل به وضع مطلوب ، همواره مورد توجه انديشمندان اين علم قرار داشته است (اسپريگنز، ١٣٧٠، ١٤٣-١٤٢). آينده پژوهي به دانشمند علوم سياسي کمک ميکند آينده اي مطلوب متناسب با امکانات و واقعيات موجود طراحي کند و زمينه هاي خلق آن را با ارائه راهبردها و استراتژيهاي متناسب با آن سناريو، فراهم سازد (عيوضي، بيتا: ٤). از آنجاکه مطالعات استراتژيک نقش مؤثري در آينده پژوهي سياسي دارد؛ بنابراين براي سنجش نسبت آينده پژوهي و نظريه در علوم سياسي و نقش آينده پژوهي در مطالعات نظري علوم سياسي، بايد به سنجش مطالعات نظري يا همان نظريه ها در علوم سياسي و مطالعات استراتژيک در اين حوزه بپردازيم .
٦. آينده پژوهي مطالعات راهبردي و ارتباط آن با نظريه در علم سياست
ميان استراتژي و نظريه سه نوع رابطه قابل تصور است . در تصوير نخست ، هرگونه ارتباطي ميان مطالعات استراتژيک و مطالعات نظري نفي ميشود و حکم به استقلال اين دو از يکديگر صادر ميگردد. در تصوير دوم ، مطالعات استراتژيک کاملا در دل نظريه شکل ميگيرد و تأثيري يک سويه از نظريه به مطالعات آينده و مطالعات استراتژيک وجود دارد. در تصوير سوم ، اين ارتباط دوسويه است و همچنان که مطالعات آينده و استراتژيک تنها در پرتو فهم پذيري حاصل از نظريه حاصل ميشود، مطالعات آينده و راهبردي نيز بر نظريه ها تأثيري اصلاحي، تأييدي و يا انکاري خواهند داشت .
٦-١. تقدم راهبرد و استقلال آن از نظريه
قائلين به عدم ارتباط مباحث مرتبط با آينده پژوهي، سياست گذاري و طراحي راهبرد، آن را در هيچ يک از مراحل تکوين ، وامدار نظريه يا منوط به آن نميدانند. مطالعه روندهاي اجتماعي، نوشتن سناريوها و تعيين سياست ها و انتخاب راهبردهاي متناسب ، مستقل از نظريه ها و بر مبناي ملاحظات کاملا مستقل ، عيني و غيرنظري، تدوين ميشود (فريدمن ، ١٣٨٢: ٤١١).
برخي ديگر اين گونه استدلال ميکنند که آنچه در مباحث سياست گذاري و تعيين راهبرد تعيين کننده است ، ملاحظات عيني و محاسبات عقلاني صرف است . متغيرهايي همچون فناوري، نيروي انساني، حجم و نوع جنگ افزار و ... در رتبه نخست اهميت قرار دارد (عبداله خاني، ١٣٨٦: ٢٤٠). آن ميزان از دانشي نيز که معمولا در تدوين سناريوها، تحليل روندها و تعيين راهبردها مورد استفاده قرار ميگيرد، دانش هاي مادي و محاسباتي و مرتبط با مباحث آماري و تحليل آن است (فريدمن ، ١٣٨٢: ٤١١) و نه دانش نظري و نظريه هايي که کيفيت ترتب پديده ها در حوزه نظام سياسي را توضيح ميدهند. تأکيد بر کاربرديبودن دانش آينده پژوهي و قرارگرفتن سياست گذاري و تعيين راهبرد در حوزه «عمل » نيز ميتواند به عنوان تأييدي بر استدلال هاي بالا مورد خوانش قرار گيرد. مباحث سياست گذاري و تعيين راهبرد ماهيتا پراگماتيک و داراي سرشتي «عملي» هستند. بر همين اساس ، نظريه هاي راهبردي نيز نظريه اقدام است . استراتژي يعني اين که چگونه آن را انجام دهيم (بيليس و ويرتر، ١٣٨٢: ٢٣).
اين حقيقت ، به خودي خود مؤيد تقدم مباحث آينده نگرانه و راهبردي و استقلال آن از نظريه سياسي نيست ، مگر اين که آن را مقدمه اين سخن قرار دهيم که نظريه به دنبال کشف الگوها و قواعد عام است ، حال آنکه مطالعات آينده نگرانه زماني مجال طرح مييابد که تصميمات فردي به عنوان عامل شکل دهنده تاريخ قلمداد شود. در اين رويکرد، تأکيد بر کنشگربودن انسان در نقطه مقابل پذيرش الگوها و قواعد عامي است که محتواي نظريه ها را شکل ميدهند. بر همين اساس است که با قاطعيت ميگويند: «کساني که فکر ميکنند تحليل از سياست ، نيازمند شناخت وقايع تاريخي، قوانين جهاني زندگي سياسي، الگوهاي ثابت رفتاري و تصميمات ساختاري براي عمل است ، قطعا استراتژيک نميانديشند» (فريدمن ، ١٣٨٢: ٤٢٠). مطالعات آينده مربوط به حوزه

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید