بخشی از مقاله
چکیده
براي بررسی ادبیات به عنوان رشته اي از علوم انسانی که محصول ذهن آدمی است ، روانشناسی به منزله علمی که به مطالعه ذهن آدمی و فراورده هاي آن می پردازد، میتواند بهترین گزینه باشد. روان شناسی نوین در یک رابطه متقابل میان نویسنده و اثر امکان حصول نتایج بهتري را به نفع هم نویسنده و هم اثر فراهم کرده است. به عنوان مثال با استفاده از تحلیل روان شناختی یک بخش مبهم متن ، هم زاویه اي از شخصیت نویسنده کشف شده و هم ابهامی از اثر برطرف می شود.
بسیاري از بزرگان ادب فارسی ابوالفضل بیهقی را مردي عبوس، جدي ، گرفته و به دور از هر گونه طنز و طنّازي توصیف کرده اند، که به نظر می رسد برداشتی گذرا بر اساس لایه هاي اولیه متن باشد. این پژوهش در پی تحلیل روان شناسانه روحیه طنز پردازي و شوخ طبعی در ابوالفضل بیهقی بر اساس نظریه آبراهام مزلو و ویژگی طنز فلسفی و غیر خصمانه ارائه شده توسط او است.
کلیدواژه ها: تاریخ بیهقی، ابوالفضل بیهقی، طنز فلسفی، آبراهام مزلو.
مقدمه
پیوند روان شناسی و ادبیات در دهه هاي آغازین قرن بیستم ، بر اساس یکی ازمکاتب روان شناسی یعنی روان کاوي شکل گرفت .با پیدایش روان کاوي و روي کرد روان کاوان به آثار ادبی براي بررسیدن درستی ها و نادرستی هاي این دانش بود که ادبیات و روان شناسی به هم نزدیک شدند.
پرنیان سخن
به عنوان بنیان گذار و نماینده ي بی بدیل روانکاوي ،به دلیل پژوهشی هاي روانکاوانه اش در متون ادبی ، آغازگر آنچه نقد روانکاوانه نام گرفت بود. او دستگاه روانی انسان را صاحب دو قملرو می دانست که یکی را خود آگاه و آن دیگري را که فرد از آن مطلّع نبود ، ناخودآگاه نامید . او دریافت که خود آگاه زبانی دارد با ساختار و واژگان و معانی ، که زبان روزمره ي ما ست ،ناخودآگاه هم زبانی دارد که متفاوت است ، زبانی تصویري مانند زبان هاي کهن وجایگاه استعاره ها و نمادها است که تا کلید رمز آن ها را ندانی ، براي درك معنا باز گشوده نمی شوند.
پس از آنجا که ذهن را دو زبان هست ، باید دوگونه خواندن نیز داشته باشیم ، تا بتوان هر روایت یا هر متن را که بر زبان جاري می شود ؛ یا هر نمایش ذهنی را دو گونه خواند ، یکی براي درك معناي ظاهري که در آگاهی یا خودآگاه است و دیگري براي دریافت معناي پنهان و عمیقی که در نمادهاي ناخودآگاه قراردارد. بر این مبنا فروید متن را به جاي بیمار می نشاند و آن چه را که از آسیب شناسی متن بر می کشید به آسیب نگاري روان نویسنده گسترش می داد. به سرعت بازشکافی متون ادبی و شناسایی ویژگی هاي روانی شخصیت هاي داستانی براي دستیابی به ویژگی هاي روان نویسندگان رواج یافت و متن در ژرف ترین لایه ي معنایی خود به آیینه اي بدل شد که آسیب هاو نژندي هاي روانی آفریننده ي خود راباز می تاباند.
البتّه این نظریه همچون دیگر نظریات علمی حرکتی تکاملی در پیش گرفت ومکتب هاي روان شناسی بسیاري در این ارتباط به نظریه پردازي پرداختند که منجر به دگرگون شدن رابطه ناقد روانکاو ومتن از انگاره ي سنّتی روانکاو و بیمار به الگوي امروزین دو روانکاو و دو روانکاوي شونده شد . بعدها روان شناسی تحلیلی کارل گوستاو یونگ ؟ که اساساً با تحلیل روان شناختی فروید تفاوت داشت دریچه هاي جدیدتري از علم روان شناسی را بر ادبیات و آثار هنري گشود.
یونگ بر خلاف فروید معتقد بود که نیروي فعال درونی ، مجموعه ي غرایز سرکش جنسی نیست، بلکه یک نیروي بالقوه جاري و تمایز نیافته اي است که باید با نمادهاي خاصی به نام الگوهاي اساطیري بازپرداخت و متمایز شود. این الگوها در حقیقت در اساطیر و فرهنگ همه ي ملّت ها وجود دارند و می توانند به فردیت انسان و به نژاد انسان زندگی نوینی ببخشند. دیگر از نظریه هاي مرتبط با نقد ادبی ، مکتب نقدنو است که آنا فروید را باید دو تن از نامدارترین روانکاوان این مکتب شمرد.
در این شاخه از نقد روان شناختی دیگر متن بر مدار نویسنده و آسیب نگاري روانی او نمی چرخد ، بلکه خواننده اي می طلبد که تصویري از خویشتن را درمتن ببیند و یا بیافریند. بدین ترتیب نقش خواننده در آفرینش معناي متن و چگونگی و چرایی فرایندهایی که جهان متن و جهان خواننده را به هم نزدیک می کند مورد توجه خاص قرار می گیرد و جاي خواننده و نویسنده در فرآیند آفرینش معناي متن با هم عوض می شود.
مکتب روانکاوي ژاك لاکان نیز یکی دیگر از نظریات روان شناسی یا در واقع روانکاوي است که به پیوندي مستقیم با ادبیات و آثار ادبی رسیده است . ژاك لاکان در مکتب خود بیشتر به قملرو نمادین« یا ناخودآگاه توجه دارد و در این مسیر روانکاوي و زبان شناسی را به هم می آمیزد . موضوع تحلیل در این مکتب دیگر نه نویسنده است و نه خواننده ، بلکه کنش خواندن است . کشاکش میان خواندن و متن، همه ي توانمندي هاي متن را براي خوانده شدن فعال می کند ، خواننده را همیشه پرسان در برابر متن نگاه می دارد و با هر بار خوانده شدن به معناهاي تازه اي راه می دهد.
البتّه روشن است که این مکاتب تنها مکاتب روان شناسی مرتبط با ادبیات نیستند . نظریات بسیاري سعی در نزدیک شدن به قلمرو ادبیات و نقد روانکاوانه ي آثار هنري و آفریننده ي آن ها داشتند ، اما در این میان نظریاتی که برشمردیم به شهرت و موفقیت بیشتري دست یافتند و در سطح جهان مطرح شدند. همانطور که به صورت اجمالی در بالا اشاره شد، در ابتدا شخصیت نویسنده و آسیب هاي روانی او به عنوان آفریننده ي اثر ، زمینه ي پیوند میان روان شناسی و ادبیات را فراهم کرد. در مراحل بعد این سیر به سوي خود اثرو تحلیل آن و سپس تأثیر خواننده در آفرینش معنا در متن و در مرحله ي نهایی کنش خواندن به عنوان موضوع تحلیل روان کاوانه معطوف شد.
نهایتاً این سیر تکامل منجر به این شد که رابطه ي روانکاوي و ادبیات ، امروز به جاي رابطه پزشک و بیمار ، رابطه ي دو نظام اندیشه باشد که با زبانی شدن ساختار ناخودآگاهی و با متن شدن روان به یکدیگر نزدیک می شوند .
تحلیل هاي روان شناختی،راهگشاي ابهامات
براي بررسی ادبیات به عنوان رشته اي از علوم انسانی که محصول ذهن آدمی است ، روان شناسی به منزله ي علمی که به مطالعه ي ذهن آدمی و فرآورده هاي آن می پردازد ، می تواند بهترین گزینه باشد .