بخشی از مقاله
چکیده
ادبیات به عنوان یکی از مهمترین شاخههای علوم انسانی از روان انسان سرچشمه میگیرد؛ از همین روست که منتقد ادبی از علم روانکاوی برای نقد آثار ادبی بهره میگیرد. نقد روانکاوانه، شکلی از نقد ادبی است که با توجه به مفاهیم روانکاوی دست به تفسیر و قرائتهای جدیدی از متون میزند. در نقد روانکاوانه از اصطلاحاتی همچون ضمیر ناخودآگاه فردی و جمعی، کهنالگو، و ... بحث میشود. در این مقاله سعی شده است غزلی از مولانا از منظر نقد روانکاوانه مشخصاً با تکیه بر کهنالگوی نقاب در اندیشه یونگ مورد نقد و بررسی قرار گیرد. پیش از نقد غزل، به بحث در باب نحوه نمود کهنالگوها در آثار ادبی پرداختهایم و نمونههایی از رمزهای آرکیتایپِ نقاب در غزلیات شمس را بررسی کردهو در نهایت با نقدِغزلِ مورد نظر، نشان دادهایم که »تو / خود« بزرگترین نقابی است که مولانا و به طور کلی عرفا از آن یاد کردهاند.
کلیدواژهها: نقد روانکاوانه، کهنالگو، نقاب، غزلیات شمس، مولانا.
.1 مقدمه
نقد روانکاوانه، شکلی از نقد ادبی است که بر مبنای علم روانکاوی - از فروید به بعد - شکل گرفت. روانکاوی شیوهای است که زیگموند فروید - 1865 -1939 - 1 آن را برای درمان بیماران روانی بهکار میبُرد. نقد روانکاوانه نیز شکلی از نقد ادبی است که بواسطه آن شیوهها و مفاهیم روانکاوی به متون ادبی اِعمال شده و قرائتهای جدیدی از متون ارائه میگرددادبیات. به عنوان جزوِ مهمی از علوم انسانی از روان انسان نشأت میگیرد، از همین رو امروزه منتقد ادبی از علم روانکاوی برای مطالعه ادبیات بهره میگیرد. در نقد روانکاوانه از مسائلی چون ضمیر ناخودآگاه فردی2 و جمعی3، آرکیتایپ4 و ... بحث می-شود.ضمیر ناخودآگاه، به عنوان یکی از مهمترین بخشهای روان انسان، اولبار در مطالعات فروید مطرح شد.
پس از او، کارل گوستاو یونگ - 1875 -1961 - 5 ضمیر ناخودآگاه جمعی را مطرح کرد که نتیجه تجربیات و رسوبات قرون و اعصار بشر بود. در ذهن و روان ما میراث بزرگی از گذشته بشر به ودیعه نهاده شده است، این میراث که در همه ملتها و فرهنگها مشترک است دلیل اشتراک بسیاری از رفتارهای آدمیان است. »تصاویر ذهنیِ جهانشمولی که در این ضمیرناخودآگاه جمعی جای دارند را یونگ "کهن-الگو" مینامد« - پاینده، . - 188 : 1388 هنر و بهویژه ادبیات، ارتباط تنگاتنگی با ناخودآگاه انسان دارد. هنر از دنیای درون هنرمند سرچشمه میگیرد و این دنیای درون شامل روان بشر و لایههای خودآگاه و ناخودآگاه او میشود؛ خوابها، آرزوها، بیم و شادی و همه مسائلی که در ناخودآگاه ذخیره میشوند و به صورت عادی غیرقابل دسترس است و خبر از دنیای درون میدهد. در واقع اثر هنری آیینه تمام نمای ناخودآگاه انسان است.
ادبیات این امکان را فراهم میکند که کهنالگوها با زبانی نمادین ظهور یابند. از این منظر ادبیات به رؤیا شباهت دارد؛ در رؤیاها نیز، نمادهایی وجود دارد که ما را از عناصری به نام کهنالگو آگاه میسازند. البته مقصود از شباهت ادبیات به رؤیا، رؤیاهای جمعی است؛ چرا که این کهنالگوها در تمام انسانها از زمان تولد موجودند ولی به شکل نیرویی در سطح عمیق ناخودآگاه قرار دارند که میتوان رد پای آن را در رؤیاهای جمعی بشر جستجو کرد. نکته مشترکی که هم در ادبیات و هم در رؤیا وجود دارد این است که در هر دوی آنها از بیان مستقیم اجتناب میشود. در حوزه ادبیات، هنرِ خالق اثر ادبی در این است که بتواند در اثر خود از تصویر، استعاره و نماد استفاده کند، نه اینکه آن درونمایه را صریحاً بگوید. در رؤیاها نیز امیال، هراسها و ... به صورت غیرمستقیم و از راه نماد بیان میشوند. درحقیقت، ظاهر رؤیا که از آن به عنوان محتوای آشکار یاد میشود پلی است برای رسیدن به محتوای نهفته رؤیا که از منظر روانکاوان نیز بسیار حائز اهمیت است.
.2 بحث و بررسی
در این مقاله سعی بر آن است که غزلی از مولانا - غزل دویست و نود و هشتِ کلیات شمس - ، از منظر نقد روانکاوانه ومشخصاً با تکیه بر کهنالگوی نقاب6 در دیدگاه یونگ مورد بررسی قرار گیرد. پیش از نقد و بررسی غزل مذکور، لازم است اندکی در باب آرکیتایپِ نقاب و چگونگی ظهور کهنالگوها با زبانی نمادین، توضیحاتی ارائه گردد:
.1-2 نقاب
در اندیشه یونگ، نقاب یکی از مهمترین کهنالگوهایی است که برای رسیدن به فردیت7 باید از آن عبور کرد؛ درحقیقت، این نخستین گام در مسیر رسیدن به فردیت است. نقاب »یک نمایش شخصیتی است که همانند و مساوی با خود واقعی نیست. پرسونا یک ماسک اجتماعی یا ساختگی است و هریک از ما در پی آنیم که از طریق آن عنایت و توجه و تأثیر و پذیرفتهشدن توسط دیگران را بهدست آوریم. چیزی است که بین خود و دنیای خارج ما میانجگری میکند. - Allner, 1993: 58 - « چنانکه از این تعریف نیز مستفاد میشود نقاب پوششی است که فرد برای پنهان ساختن ماهیت حقیقیاش از جامعه ایجاد میکند. خودِ یونگ درباب نقاب تعریف جامعی دارد که ویژگیهای مختلف نقاب در آن گنجانده شده است. یونگ معتقد است:
نقاب شخصیتی روش سازگاری فرد با دنیاست و یا رفتاری است که فرد در کنار آمدن با دنیا دارد. مثلاً هر کار و حرفهای نقاب شخصیتی خود را دارد [...] منتهی خطر آنجاست که ]مردم[ با نقاب شخصیتی خود یکی میشوند. استاد دانشگاه با کتاب درسی خویش و آوازهخوان با نوع صدای خود [... ] با کمی مبالغه میتوان گفت که نقاب شخصیتی چیزی است که شخص واقعاً نیست، لیکن خود او و دیگران خیال میکنند هست - یونگ، . - 441 :1390از تعریف فوق مشخص میشود که نقاب در اندیشه یونگ، دو قطبی است؛ یعنی هم نقش منفی دارد و هم نقش مثبت. معمولاً همه ما در پذیرش نقشهای اجتماعی از جنبه مثبت نقاب استفاده میکنیم. هر یک از ما شاید در زندگی شخصی خود خواستههایی داریم که برآورده شدن آنها در سطح جامعه مطلوب و امکانپذیر نباشد؛ در اینگونه موارد افراد معمولاً از نقاب استفاده میکنند. در دیدگاه یونگ این نقاب خطری ندارد؛ زیرا فرد را با اجتماعش سازگار میکند. اما اگر نقاب به حدی پیش رود که جایگزین شخصیت اصلی