بخشی از مقاله
چکیده:
امروزه در متون روانپزشکی و روانشناسی به طور قابل ملاحظه ای به افسردگی مزمن پرداخته می شود. در مقاله ی حاضر با عنوان: "طرحواره های ناسازگار در افسردگی مزمن" به اشکال مختلف افسردگی مزمن و تفاوت افسردگی مزمن و غیرمزمن، منطق، ابزارها و تکنیک های رویکرد طرحواره محور در درمان افسردگی مزمن پرداخته شده است.
افسردگی مزمن از لحاظ متغیرهای بالینی، شخصیت و جمعیت شناسی به طور واضحی از سایر اختلالات افسردگی متمایز است. یافته های مربوط به پیوستگی ضعیف والدین و دلبستگی ناایمن در افسردگی مزمن با این موضوع که باورهای بنیادین در روابط اولیه ی فرد با اطرافیانش ریشه دارند، همخوان است. شواهد نشان داده اند که طرحواره های ناسازگارمخصوصاً با اشکال مزمن افسردگی ارتباط دارند. باورهای بنیادین در افسردگی مزمن پایدارتر از افسردگی غیرمزمن هستند.
مقدمه:
مفهوم طرحواره های شناختی در ابتدا برای شناخت اختلالات افسردگی تدوین شد. نظریه پردازان شناختی - بک2، 2002؛ یانگ3، کلوسکو 4، وایشار 5، - 2003 عنوان می کنند که طرحواره های ناسازگار که در ابتدای زندگی شکل می گیرند - یعنی آن هایی که در خانواده ی هسته ای تشکیل می شوند - قوی ترین طرحواره ها هستند، در حالی که طرحواره هایی که در مراحل بعدی زندگی و تحت تأثیر افرادی مانند همسالان و مدرسه شکل می گیرند ضعیف تر و محدودتر هستند.
ریزو 6، به عنوان پژوهشگر مؤسسه ملی مطالعات سلامت روان درباره ی طرحواره های ناسازگار اولیه در افسردگی مزمن مطرح می باشد، او شناخت درمانگر معتبر آکادمی شناخت درمانی است. رویکردهای شناختی نوین، آسیب شناسی روانی را فراتر از شناخت های سطحی و افکارخودآیند بررسی کرده و به ریشه های عمیق تر شناختی یا همان طرحواره های شناختی و باورهای بنیادی می پردازند. اگر درمانگری بخواهد از تسکین علایم حاد بیماری روانی پا را فراتر بگذارد باید به عملکرد فرد پیش از آغاز اختلال و پس از فروکش مرحله ی حاد توجه کند.
یافته های پژوهشی نشان می دهد طرحواره های شناختی نقش مهمی در ایجاد و تداوم اختلال های روان شناختی و نیز در عود یا بازگشت دوره های بعدی اختلال بازی می کنند
این مقاله با عنوان: "طرحواره های ناسازگار در افسردگی مزمن"؛ مروری به یافته های تحقیقات مختلف با هدف شناخت طرحواره ها و شیوه های درمان افسردگی دارد، و در ابتدا به تاریخچه، تعریف و شیوه شکل گیری طرحواره و طرحواره درمانی و نکاتی مربوط به طرحواره های ناسازگار اولیه یانگ - 1999-1990 - اشاره کرده است، سپس برافسردگی مزمن و تمایز آن با افسردگی غیرمزمن، نظریه ها، بر طرحواره ها عوامل مربوط به تجربه های آسیب زای کودکی و رفتارهای مقابله ای ناسازگارانه در درمان افسردگی مزمن تأکید داشته، و در پایان به توضیح راهبردهای مداخله ای اختصاصی و نتیجه گیری مطالب پرداخته است.
طرحواره
واژه ی طرحواره از نخستین دهه های قرن بیستم به متون روانشناسی راه یافت و در حوزه رشد شناختی تاریخچه ای غنی و برجسته دارد. بک - 1967 - ، در اولین نوشته هایش به مفهوم طرحواره اشاره کرد. طرحواره به عنوان ساختار، قالب یا چارچوب تعریف می شود. طرحواره را قالبی در نظر می گیرند که بر اساس واقعیت یا تجربه شکل می گیرد تا به افراد کمک کند تجارب خود را تبیین کنند علاوه بر این ادراک از طریق طرحواره واسطه مندی می شود و پاسخ های افراد نیز توسط طرحواره جهت پیدا می کند.
طرحواره عبارت است از: بازنمایی انتزاعی خصوصیات متمایز کننده ی یک واقعه یا طرح کلی از عناصر برجسته یک واقعه. طرحواره یک الگوی شناختی، هیجانی همراه با احساس های بدنی است که موجب بروز رفتارهایی می شود - یانگ، . - 1386 باورهای هسته ای یا بنیادین، مرکزی ترین ایده های فرد درباره ی خویش می باشد، گاهی به این باورها طرحواره نیز گفته می شود.
شیوه شکل گیری طرحواره:
طرحواره ها در اوایل زندگی شکل می گیرند، به حرکت خود ادامه می دهند و بنابر اصل حفظ هماهنگی شناختی - حفظ دیدگاه باثبات در مورد خود و دیگری - خودشان را بر تجارب بعدی زندگی تحمیل می کنند، حتی اگرهیچ گونه کاربرد دیگری نداشته باشند. افراد به سمت وقایعی کشیده می شوند که با طرحواره هایشان همخوانی دارد و به همین دلیل تغییر طرحواره ها سخت است.
چرا باید بر طرحواره ها تمرکز کنیم؟
تحقیقات موجود بر نقش طرحواره های ناسازگار در ایجاد و تداوم افسردگی مزمن تأکید می کنند. به علاوه، افسردگی مزمن درمان شناختی- رفتاری کلاسیک را با دشواری هایی مواجه می سازد. تایز1و همکاران - - 1994 دریافتند که درمان شناختی-رفتاری برای بیماران افسرده ی مزمن کمتر مؤثر است و به زمان طولانی تری برای اثر بخشی نیاز دارد. همچنین، آنان عنوان کردند که بیماران مبتلا به افسردگی مزمن نمی توانند رویکرد مشارکتی-تجربی و جنبه های خودیاری درمان شناختی-رفتاری را بپذیرند.
اگرچه درمان شناختی-رفتاری کلاسیک اغلب فرض می کند که بیماران مشکلات واضح و اختصاصی دارند که در درمان باید مورد هدف قرار گیرند - یانگ، 1995 - ، اما این موضوع به ندرت در مورد بیماران افسرده مزمن صادق است. آن ها ممکن است برای سال ها و یا حتی دهه ها از خلق افسرده، مشکلات بین فردی گسترده، اهداف تحقق نیافته و نارضایتی از وضعیت شغلی و روابط بین فردی رنج ببرند. هنگامی که درمانگر از بیمار می خواهد که فهرستی از مشکلات خود را برای درمان تدوین کند، افراد افسرده مزمن یک مشکل کلی و مبهم و نارضایتی از زندگی را عنوان می کنند.
تلاش بیشتر درمانگر برای شناسایی مشکلات بیمار به ارائه فهرست بلند بالایی از مشکلات، از جمله تنهایی، عدم جرأت مندی، احساس گسستگی از دوستان و همسر، انگیزه ی پایین، نارضایتی شغلی، آشفتگی هویت مشکلات سازگاری با اعضا خانواده و عزت نفس پایین منجر می شود. درمانگران شناختی-رفتاری که برای هر یک از مشکلات از جدول ثبت افکار، آزمایش های رفتاری و تکالیف خانگی استفاده می کنند، به زودی دچار احساس سردرگمی می شوند. بنابراین، مفهوم پردازی بیماران مبتلا به افسردگی مزمن با استفاده از مفهوم طرحواره های ناسازگار باعث می شود که چندین مشکل تحت عنوان یک موضوع مشترک سازمان یابند.
بیماران مبتلا به افسردگی مزمن، علاوه بر مشکلات مبهم، اغلب الگوهای رفتاری و فکری دارند که در مقابل تغییر به شدت مقاوم هستند، آن ها عنوان می کنند که از لحاظ منطقی می دانند افکارشان تحریف شده است، اما واکنش های هیجانی آن ها بدون تغییر باقی می ماند. تکنیک هایی که شناخت های ناسازگار را در سطح شناخت های سطحی - افکار خودآیند - مورد هدف قرارمی دهند، ممکن است باعث شوند بیمار در زمینه ی تغییرخود دچار احساس ناامیدی شود
طرحوارههای ناسازگار اولیه:
یانگ - - 1995 طرحواره های ناسازگار اولیه را به عنوان:"ساختارهای بسیار پایدار و مقاوم که در دوره ی کودکی ایجاد می شوند و به سراسر زندگی فرد گسترش می یابند" تعریف کرده است. یانگ - 1999-1990 - معتقد است: »طرحواره درمانی درون مایه های روانشناختی را که شاخصه بیماران مبتلا به مشکلات منش شناختی هستند را مدنظر قرار می دهد. این درون مایه ها را طرحواره های ناسازگار اولیه مینامیم
خصوصیات طرحوارههای ناسازگار اولیه:
»الگوها یا درون مایههای فراگیر و عمیقی هستند، از خاطرات، هیجانات و احساسات بدنی تشکیل شده اند. در دوران کودکی یا نوجوانی شکل گرفته اند، در سیر زندگی تداوم دارند، درباره رابطه ی خود با دیگران هستند، به شدت ناکارآمدند و برای بقایشان می جنگند با این که فرد می داند طرحواره منجر به ناراحتی او می شود. ولی با آن احساس راحتی می کند که این باعث می شود فرد به این نتیجه برسد که طرحواره اش درست است
نیازهای بنیادین - منشاء طرحواره های ناسازگار اولیه - :
پنج نیاز هیجانی بنیادین در انسان وجود دارد که افراط یا تفریط در برآورده شدن این نیازها در محیط اولیه کودکی فرد، موجب شکل گیری طرحواره های ناسازگار اولیه می شوند. این 5 نیاز اولیه عبارتند از: - 1 - دلبستگی های ایمن به دیگران - شامل: امنیت، ثبات، پرورش و پذیرش - . - 2 - استقلال، کارآمدی و حس هویت. - 3 - بیان آزادانه نیازها و هیجان های پذیرفتنی. - 4 - خودانگیختگی. - 5 - محدودیت های واقع گرایانه و خود- بازداری - خود-کنترلی - .
حیطه های طرحواره های ناسازگار اولیه:
یانگ مبتنی بر پنج نیاز هیجانی بنیادین هجده طرحواره ناسازگار اولیه را در قالب پنج حیطه اصلی طبقه بندی کرده است، که عبارتنداز: حوزه اول: "بریدگی و طرد". شامل طرحوارههای: رهاشدگی/ بی ثباتی؛ بی اعتمادی/ بدرفتاری؛ محرومیت هیجانی؛ نقص/ شرم؛ انزوای اجتماعی/ بیگانگی می شود. »این بیماران نمی توانند دلبستگی های ایمن و رضایت بخشی با دیگران برقرارکنند. معتقدند نیاز آن ها به عشق، ثبات و امنیت برآورده نخواهد شد. خانواده های اصلی آنها معمولاً بی ثبات، سرد و بی عاطفه، طردکننده یا منزوی هستند
حوزه دوم: "خودگردانی و عملکرد مختل". شامل طرحواره های: دلبستگی/ بی کفایتی؛ آسیب پذیری نسبت به ضرر یا بیماری؛ خودتحول نیافته/گرفتار؛ شکست میشود. »خودگردانی یعنی توانایی فرد برای جدا شدن از خانواده، و عملکرد مستقل. این دسته از بیماران از خودشان و محیط اطرافشان، انتظاراتی دارند که مانع عملکرد آن ها می شود. والدین این بیماران به شدت از آن ها حمایت می کردند و این بیماران نمی توانند زندگیشان را بدون کمک بی شائبه دیگران اداره کنند
حوزه سوم: "محدودیتهای مختل". شامل طرحواره های: استحقاق/ بزرگ منشی؛ خویشتنداری، خود انضباطی و ناکامی می شود. »این بیماران ممکن است در خصوص احترام به حقوق دیگران، همکاری کردن و متعهد بودن مشکل داشته باشند.